ژنده پوش
[ژَ / ژِ دَ / دِ] (نف مرکب)کهنه پوش. خرقه پوش. مُتَحشف :
ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش(1).فردوسی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.مولوی.
ز ویرانهء عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش.
سعدی (بوستان).
چندان بمان که جامهء ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.حافظ.
قانعی ژنده پوش ناگاهی
درمی یافت در سر راهی.مکتبی.
(1) - ن ل:
ز فرمان سر آزاده چون ژنده پوش
وز آواز بیغاره آسوده گوش.
ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش(1).فردوسی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.مولوی.
ز ویرانهء عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش.
سعدی (بوستان).
چندان بمان که جامهء ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.حافظ.
قانعی ژنده پوش ناگاهی
درمی یافت در سر راهی.مکتبی.
(1) - ن ل:
ز فرمان سر آزاده چون ژنده پوش
وز آواز بیغاره آسوده گوش.