ژکور
[ژَ] (ص) زُفت و بخیل و دون بود. (لغت نامهء اسدی). سفله و دون همت باشد. (لغت نامهء اسدی نسخهء نخجوانی)(1). ممسک. فرومایه. پست. خسیس. (برهان). رجوع به زکور شود :
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد(2)
چون تو یکی سفله(3) و دون و ژکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.رودکی.
زمانه مدح تو را جاودان همی دارد
از آنکه سخت عزیز است و اوست سخت ژکور.
لامعی جرجانی.
اگر زر نگیرم نه زاهد خسیسم
وگر می ننوشم نه تائب ژکورم.سنائی.
بوهم هیچ حکیمی نبود از این حکمت
که سال سفله و زفت و بخیل و سخت ژکور (کذا).
سوزنی (از جهانگیری).
|| دزد. (صحاح الفرس) (برهان). راهزن. قطاع الطریق. (برهان). || پیچیده. || گرفته. (برهان).
(1) - در لغت نامهء اسدی چ طهران ژگور با گاف فارسی آمده است.
(2) - ن ل: چرخ نه پرورده و پیدا نکرد.
(3) - ن ل: دزد. ننگ.
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد(2)
چون تو یکی سفله(3) و دون و ژکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.رودکی.
زمانه مدح تو را جاودان همی دارد
از آنکه سخت عزیز است و اوست سخت ژکور.
لامعی جرجانی.
اگر زر نگیرم نه زاهد خسیسم
وگر می ننوشم نه تائب ژکورم.سنائی.
بوهم هیچ حکیمی نبود از این حکمت
که سال سفله و زفت و بخیل و سخت ژکور (کذا).
سوزنی (از جهانگیری).
|| دزد. (صحاح الفرس) (برهان). راهزن. قطاع الطریق. (برهان). || پیچیده. || گرفته. (برهان).
(1) - در لغت نامهء اسدی چ طهران ژگور با گاف فارسی آمده است.
(2) - ن ل: چرخ نه پرورده و پیدا نکرد.
(3) - ن ل: دزد. ننگ.