زهرخنده
[زَ خَ دَ / دِ] (اِ مرکب)زهرخند : یکی زهرخنده بخندید شاه که من می نیارم در آن هیچ راهفردوسی پیداست ز زهرخندهء من که مرا با این لب خندان چه دل پرخون است انوری ای سوخته رخ تو در زار گریه آتش بیمار دو لب تو در زهرخنده شکرخاقانی بگشاد شکر به زهرخنده کای بر جگرم نمک فکندهنظامی رجوع به زهرخند شود.