زهرا
تازی( 1) بمعنی درخشان روشن درخشنده روی و در اشعار فارسی این « زهراء » [زَ] (از ع، ص) زهراء (فرهنگ فارسی معین) از کلمه اغلب صفت زُهْره( 2) آمده است، بمعنی زهرهء درخشان و تابنده : گهی چون آینهء چینی نماید ماه دوهفته گهی چون مهرهء سیمین نماید زهرهء زهرا فرخی پر پروانه بسوزد با درخشنده چراغ چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند منوچهری شمع تاری شده را تا نبری اطرافش برنیفروزد و چون زهرهء زهرا نشود منوچهری چو هاروت ار توانستی به اینجا آیی از گردون از اینجا هم توانی شد برون چون زهرهء زهرا ناصرخسرو سازندهء کار گنبد اخضر خنیاگر بزم زهرهء زهرامسعودسعد چو گردون گشت باغ و بوستان از ابر نیسانی گل از گلبن همی تابد بسان زهرهء زهرا مسعودسعد شادی او طلبد زهرهء زهرا بر چرخ که طرب راست مهیا و ندارد سر غم سوزنی مطرب به سحرکاری، هاروت در سماع خجلت به روی زهرهء زهرا برافکندخاقانی خم کوس است که ماه نو ذیحجه نمود گر ز مه لحن خوش زهرهء زهرا شنوند خاقانی رجوع به زُهره (ناهید) و زهراء شود (|| اِ) اسم خاص زنان (ناظم الاطباء) نامی از نامهای زنان (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) رجوع به زهراء شود ( 1) - مؤنث ازهر ( 2) - زُهْره بمعنی ناهید.