زهرآلود
[زَ] (ن مف مرکب) زهردار و آلوده به زهر (ناظم الاطباء) آلوده به زهر زهرآگین سمی (از فرهنگ فارسی معین) : شیرمردی، خیز و خوی شیر خوردن کن رها تا کی این پستان زهرآلود داری در دهان خاقانی راه برداشت می دوید چو دود سهم زد زان هوای زهرآلودنظامی هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبین است سخت زهرآلودنظامی جگرها دید مشک اندود کرده طبرزدهای زهرآلود کردهنظامی عجب که در عسل از زهر می کند پرهیز حذر نمی کند از تیر آه زهرآلودسعدی چو هرچه می رسد از دست دوست فرقی نیست میان شربت نوشین و تیغ زهرآلودسعدی کند مژگان زهرآلود را انگشت زنهاری ز تأثیر نگاه تلخ چشم همچو بادامش صائب (از آنندراج ||) مسموم (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنکه شد یک بار زهرآلود از سوراخ مار بار دیگر گرد آن سوراخ کی آرد گذر معزی (یادداشت ایضاً) رجوع به مادهء بعد شود.