زهر

معنی زهر
[زَ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند (برهان) (از جهانگیری) سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی باشد و نیز مورث مرگ آن گردد و هر مادهء مفسد و مهلکی که محتوی در بدن بعضی حیوانات بود مانند افعی و عقرب و ( جز آن (ناظم الاطباء) ماده ای که جانداری را هلاک کند چه داروی مصنوع باشد و چه نیش زنبور و مار و عقرب و غیره سَم( 1 ،(2)« زهر » مقابل پازهر، پادزهر، تریاق (فرهنگ فارسی معین) سم ذعاف شرنگ جُحال (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) پهلوی 8)، افغانی، بلوچی )« ژار » ،(7)« ژئیر » ،(6)« ژهر » 5) (زدن، کشتن)، کردی )« گن » 4) از )« جثره » 3)، از ایرانی باستان )« ژهر » ارمنی دخیل 10 ) (حاشیهء برهان چ معین) معروف و سم مهلک (انجمن آرا) (آنندراج) و قاتل و کشنده )« زهر » 9)، گیلکی نیز )« زهر » دخیل و ناب از صفات اوست و با لفظ خوردن و نوشیدن و چشیدن و کشیدن و ریختن و چکیدن و رفتن و دادن و شکستن و دمیدن مستعمل (آنندراج) : قند جدا کن ازوی دور شو از زهر دند هرچه به آخر به است جان ترا آن پسند رودکی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد سخن تلخ و شیرین و درمان و درد ابوشکور نهاده زهر بر نوش و خار همبر گل چنانکه باشد جیلانش از بر عناب ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) اگر زیر نوش اندرون زهر نیست دلت را ز رنج و زیان بهر نیستفردوسی هلاهل( 11 ) چنین زهر هندی بگیر بکار آر یک باره با اردشیرفردوسی ز دانایی او را فزون بود بهر همی زهر بشناخت از پادزهرفردوسی کسی کرد نتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاشه کس پوستینعنصری که بیوسد ز زهر طعم شکر نکند میل بی هنر به هنرعنصری و بیماریهای باریک را منفعت دهد [ شیر ] و کسی را که بنگ خورده باشد یا ذراریح و گرد زهرها (الابنیه از حاشیهء برهان چ معین) فصلی خوانم از دنیای فریبنده، به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383 ) چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن چو باد از وزیدن چو الماس کازی مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384 ) زنان چون درختند سبز آشکار ولیک از نهان زهر دارند باراسدی بسان درختی است گردنده دهر گهی زهر بارش گهی پادزهراسدی هم عالمند و آدم و هم دوزخ و بهشت هم حاضرند و غایب هم زهر و شکرند ناصرخسرو جیحون خوش است و بامزه و دریا از ناخوشی و زهر( 12 ) چو طاعون است ناصرخسرو این عالم اژدهاست وز آن رو ترا خرد پازهر زهر این قوی و منکر اژدهاست ناصرخسرو هر دارو که اسهال آرد زهر است (ذخیرهء خوارزمشاهی) نهان کنند بزرگان به چشمش( 13 ) اندر زهر دهند زان ملکان زهرخورده را زنهار عثمان مختاری (از انجمن آرا) گر زهر موافقت کند تریاق است ور نوش مخالفت کند نیش من است (منسوب به خیام) آنکه زهرت دهد بدو ده قند وانکه از تو برد بدو پیوندسنائی هرگاه که یکی از آن [ طبایع ] در حرکت آید زهری قاتل باشد (کلیله و دمنه) زهر تمام در حلق زن بپراکند (کلیله و دمنه) زن بدکار را زهر هلاک نکرد (کلیله و دمنه) حکما گویند بر سه کار اقدام ننماید مگر نادانی، صحبت سلطان و چشیدن زهر به گمان و (کلیله و دمنه) هم از زهر من کس گزندی نبیند هم از زخم کس هم بلایی نبینمخاقانی گر زهر جانگزای فراقش دلم بسوخت پازهر خواهم از همم سید همامخاقانی دل جام جام زهر غمان هر زمان کشد ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد خاقانی زهر غم عشقم ده تا عمر خوشت گویم خاک در خویشم خوان تا تاج سرت خوانم خاقانی هر هنری طعنهء شهری درو هر شکری زحمت زهری درونظامی من آن گنج و آن اژدهاپیکرم که زهر است و پازهر در ساغرمنظامی شنیدم که زهری برآمیختند نهانی دلش در گلو ریختندنظامی هرچه آن بر تن تو زهر بود بر تن مردمان مدار تو نوش ندهی داد داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش معنوی بخارائی سگی پای صحرانشینی گزید بخشمی که زهرش ز دندان چکید سعدی (بوستان) بخایندش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر سعدی (بوستان) زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طیبات استسعدی همان زهر کو دشمن جان بود بسی دردها را که درمان بود امیرخسرو دهلوی با تو گویم که چیست غایت حلم هرکه زهرت دهد شکر بخششابن یمین چو دیدش در کنار خود دوساله دمید آثار زهرش در پیاله جامی (از آنندراج) زهر غمی نوش که فارغ شود شهد تو ز آلایش بال مگس ظهوری (از آنندراج) دل را که زهر گوشهء ابرو چشیده است از ذوق شهد کنج دهان آب می کنم ظهوری (از آنندراج) نامه ای پرداختم کز دامنش خون می چکد زهرش از الفاظ و الماسش ز مضمون می چکد طالب آملی (از آنندراج) هرزه دردسر مکش بگذر از این سحر و فسون زهر مار غم کجا از سحر و افسون می رود نصیرای بدخشانی (از آنندراج) - زهر به دندان مالیده؛ یعنی بدزبان و بیهده گو است (آنندراج) - زهر پیکان؛ کنایه از جراحت و زخم مهلک پیکان است : ورا دادگر جای نیکان دهاد بداندیش را زهر پیکان دهادفردوسی - زهرخورده؛ که زهر خورده باشد - زهرخور کردن کسی را؛ به او زهر دادن (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) - زهرداده؛ به زهر آغشته : حذر نمی کنم از تیغ زهردادهء سرو که طوق عشق چو قمری خط امان من است صائب (از آنندراج) - زهر زدن بر چیزی چون تیغ و جز آن؛کنایه از زهر مالیدن (آنندراج) : نظر به آن خط مشکین که می تواند کرد که زهر بر دم شمشیر آفتاب زده صائب (از آنندراج) - زهر زیر نگین؛ زهری که برای روز بد زیر نگین مهیا دارند (آنندراج) (ناظم الاطباء) : امید جان شیرین داشتم از لعل سیرآبش ندانستم که از خط زهر در زیر نگین دارد صائب (از آنندراج) - زهر سبز؛ زاج سبز (ناظم الاطباء) - زهرسنج؛ معروف (آنندراج) : سیه مار کز کفچه شد زهرسنج زر پخته هم بخشد از دیگ گنج میرخسرو (از آنندراج) - زهر شکستن؛ مقاومت آن کردن (آنندراج) - زهرشناس؛ 14 ) زهرشناسنده کسی که در شناسایی انواع زهرها و سموم تخصص دارد (فرهنگ فارسی معین) - زهرشناسی؛( 15 ) علم به ) کیفیات انواع سموم دانشی که دربارهء آثار زهرها در بدن موجودات زنده بحث کند و طرق معالجهء آن را نشان دهد سم شناسی (فرهنگ فارسی معین) - زهر عادتی؛ زهری که خوردن آن معتاد شده باشد (آنندراج) : بر من چه رحمت است ز جور زیادتی آب حیات من شده این زهر عادتی آصف خان (از آنندراج) - زهرفام؛ زهرگونه مانند زهر زهرگون : این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ در بند گنج و مهرهء نوشین چه مانده ای خاقانی اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهرفام زهره ز بیم شرزهء هیجا برافکندخاقانی رجوع به زهر و ترکیبهای آن شود - زهر قاتل؛ زهر کشنده و زهر هلاهل (ناظم الاطباء) : شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آنچنانک زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر سنائی بر امید قطره ای آب حیات نوش کردن زهر قاتل چون کنمعطار - زهر کردن؛ کنایه از تلخ کردن عیش است (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) - زهر کردن چیزی را؛ کنایه از بی مزه و ناگوار کردن (آنندراج) - زهرکش؛ بعض معدنیات که قدما عقیده داشتند که با نهادن در موضع گزیدهء حیوان زهردار، زهر را بخود کشد (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) کشندهء زهر جذب کنندهء زهر - زهرکش جام بلا؛ نوشندهء زهر بلا : چون صراحی به فواق آمده خون در دهنم زان شما زهرکش جام بلائید همه خاقانی (دیوان چ سجادی ص 408 ) - زهر گریستن؛ از عالم خون گریستن (آنندراج) گریستن چون زهر تلخ و دردناک : دوستان زهر بگریید که رفتم ناکام دشمنان نوش بخندید که گریان رفتم عرفی (از آنندراج) -زهر گوش؛ چرک گوش و سملاخ (ناظم الاطباء) صملاخ و صملوخ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) - زهرگون؛ زهرفام کشنده مانند زهر : چون خنجر زهرگون کشد شاه بس زهره که آن زمان شکافدخاقانی - زهرگین؛ زهرآگین : ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین داردسوزنی رجوع به زهرآگین شود - زهر مار؛ رجوع به همین کلمه شود - زهرمند؛ زهرگین (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : لیک زین شیرین گیاه زهرمند ترک کن تا چند روزی می چرند مولوی (یادداشت ایضاً) - زهر میغ( 16 )؛ کنایه از قطرات باران است (انجمن آرا) رجوع به ترکیب زَهرهء میغ ذیل زَهره شود - زهر مینا؛ کنایه از شراب تلخ باشد (آنندراج) : مکش زهر مینا مخور خون جام نشاطش دروغ است و نفعش حرام ظهوری (از آنندراج) - زهر ناب؛ سم خالص : شکرنمایم و از زهر ناب تلخترم به فعل زهرم اگرچه به قول چون شکرم سنائی - زهرنوش؛ معروف (آنندراج) نوشندهء زهر - زهروَر؛ سم دار و زهرآلود (ناظم الاطباء) - زهر هلاهل؛ زهر کشنده و مهلک (ناظم الاطباء) : گوشت گرگ قائم مقام زهر هلاهل باشد (کلیله و دمنه) - زهری؛ زهر نامعلوم (ناظم الاطباء) - زهری؛ منسوب به زهر و زهردار و زهرآلود (ناظم الاطباء ||) در بیت زیر مخفف زَهره است : هر آنکس که آواز او( 17 ) یافتی به تنش اندرون زهر بشکافتیفردوسی || غصه (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) غم و غصه (فرهنگ رشیدی) غم و غصه و اندوه (فرهنگ فارسی معین ||) غضب و خشم و قهر (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) قهر و خشم (جهانگیری) غضب و خشم (انجمن آرا) (آنندراج) خشم (فرهنگ رشیدی) : یکی اژدها دید پیچان ز کین دو چشمش پر از زهر( 18 ) و ابرو به چین فردوسی نیارد بر او بر گذشتن سپاه همی دود زهرش( 19 ) برآید به ماهفردوسی رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید سعدی (از جهانگیری) (از رشیدی) - زهر چیزی گرفتن؛ خشم و غضب و تندی و تلخی او را تحمل کردن (بهار عجم) (آنندراج) : تو اول تاب زخم او نمی آری دلیرم من بهل ای مدعی، تا زهر تیغش را بگیرم من سعید اشرف (از بهار عجم) (از آنندراج) - زهر خود به کسی دادن؛ زهر خویشتن بر کسی ریختن (آنندراج) رجوع به همین ترکیب شود - زهر خود به کسی ریختن؛ کنایه از اینست که قهر و غضب خود را تمام صرف شخصی کند (برهان) بدو غضبناک شدن (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) - زهر خود را ریختن؛ کنایه از کینهء شدید و دشمنی خود را بکار بردن : کرد خط سبز را زلف سیاهش جانشین وقت رفتن زهر خود را عاقبت این مار ریخت صائب رجوع به زهر ریختن شود - زهر خویشتن بر کسی ریختن؛ کنایه از خشم و قهر خود را بتمام صرف وی کردن (آنندراج) : لخت جگرم سرشک در دامن ریخت آهم ز شرار شعله ای بر من ریخت احباب همه ز تلخ عمری رستند هجران تو زهر خویشتن بر من ریخت ظهوری (از آنندراج) رجوع به ترکیب زهر ریختن شود - زهر ریختن؛ در حق کسی، بدی کردن و نهانی بدو آزار رسانیدن و انتقام کشیدن دشمنی کردن یا اصل بد خود را نشان دادن چنانکه گویند فلان کس آخر زهر خودش را ریخت؛ یعنی وقتی فرصت به دستش افتاد با ما بد کرد و کینهء خود را از ما Poison (2) - zahr (3) - zhahr (4) - jathra (5) - gan (6) - ( کشید (فرهنگ عامیانهء جمال زاده) (فرانسوی) ( 1 رجوع به هلاهل شود ( 12 ) - بمعنی سوم نیز ایهام - (- zhahr (7) - zhair (8) - zhar (9) - zahr (10) - zahr (11 ( ضبط این کلمه در انجمن آرا معلوم نیست ( 17 - (Toxicologiste (15) - Toxicologie (16 - ( دارد ( 13 ) - خاتم ( 14 - لهراسب ( 18 ) - بمعنی اول نیز ایهام دارد ( 19 ) - بمعنی اول نیز ایهام دارد.
اشتراک‌گذاری
ایران من

به امید روزی که هیچ شعری از جنگ نگوید.

قافیه‌یاب برای اندروید

 

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.