زورمندی
[مَ] (حامص مرکب) (از: زورمند + ی، پسوند مصدری) قوت نیرومندی توانایی اعمال زور و فشار (حاشیهء برهان چ معین) دارای زور و نیرو بودن زورآوری چیره دستی (فرهنگ فارسی معین) قوت و قدرت و توانایی و جرأت (ناظم الاطباء) : به پنجم گرت زورمندی بود به تن کوشش آری بلندی بودفردوسی هم او خلق را مایهء زورمندی هم او زنده را مایهء زندگانیفرخی تو ده بنده را زورمندی و فر که از بنده بی تو نیاید هنراسدی این بود حساب زورمندیت وین بود فسون دیوبندیتنظامی چو یک پیل از ستبری و بلندی بمقدار دو پیلش زورمندی نظامی زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود سعدی (گلستان) مها، زورمندی مکن بر کهان که بر یک نمط می نماند جهان سعدی (بوستان) وگر زورمندی کند با فقیر همین پنج روزش بود دار و گیر سعدی (بوستان) رجوع به زورمند و زور شود.