زورمند
[مَ] (ص مرکب) بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است (برهان) توانا و خداوند زور (شرفنامهء منیری) هرچه پرزور و قوی (آنندراج) دارای زور و نیرو زورآور چیره دست (فرهنگ فارسی معین) صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند (ناظم الاطباء) قوی پرزور نیرومند : گوان پهلوانی بود زورمند به بازوی برز و به بالا بلندفردوسی چنین گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخندفردوسی تن آور یکی لشکر زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلندفردوسی پس از بهر جنگش یل زورمند یکی چرخ فرمود پهن و بلند( 1)اسدی بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست شمسی (یوسف و زلیخا) محکم نظام دولت و ثابت قوام داد زان زورمند بازوی خنجرگذار باد مسعودسعد چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ، از پیل دنداننظامی جهانداری آمد چنین زورمند در دوستی را بر او برمبندنظامی سگ کیست روباه نازورمند که شیر ژیان را رساند گزندنظامی دلوها وابستهء چرخ بلند دلو او در اصبعین زورمندمولوی گفت ای منصف چو ایشان غالبند یار آن باشم که باشد زورمندمولوی ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی(گلستان) ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود (گلستان) بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت(بوستان) ورت دل به یزدان بود زورمند نئی نیز محتاج رای بلندامیرخسرو رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری (فرهنگ فارسی معین) ( 1) - ن ل: سهمین بلند رجوع به گرشاسبنامه چ یغمایی ص 54 شود.