زورآور
[وَ] (نف مرکب) زورآورنده زورمند نیرومند پهلوان (فرهنگ فارسی معین) قوی نیرومند زورمند پرزور ج، زورآوران (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) هر چیز پرزور و قوی (آنندراج) زبردست و غالب (ناظم الاطباء) : یکی داستان زد بر این بر پلنگ چو با شیر زورآورش خاست جنگ فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) و در آن روزها زورآوران را بر هر آماجی گروهی بداشتند (جهانگشای جوینی) ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند( 1) (گلستان) چو زورآوری خودنمایی مکن بر افتاده زورآزمایی مکنسعدی (بوستان) یکی که گردن زورآوران به قهر بزن دوم که از در بیچارگان به لطف درآسعدی ز بس بادهء نغمه زورآور است خم ساز پر رخنه چون مجمر است ملاطغرا (از آنندراج) - زورآور شدن آب یا تب و مانند آن؛ حمله و کثرت و شدت آن (یادداشت بخط مرحوم دهخدا ||) آنکه با دیگری به زور و جبر رفتار کند (فرهنگ فارسی معین) ( 1) - ن ل: حاضر شدند.