زنگله
[زَ گُ لَ / لِ] (اِ مرکب) زنگل زنگوله (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) مزید علیه زنگ که آواز میدهد (آنندراج) درا و جلاجل و زنگ را گویند (برهان) جلاجل که آن را زنگ نیز گویند (از شرفنامهء منیری) زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را (اوبهی) زنگوله جلجل زنگ خرد درا درای زنگ جرس جرس خرد زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود می بندند و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله در میان ببینمخاقانی چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند خاقانی طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلهء روز فرا پاش بستنظامی و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود - زنگله بر کلاه دوختن؛ از اسباب مسخرگی است (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب حکیم زلالی (از آنندراج) - زنگله پا؛ آنکه زنگله در پای داشته باشد (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربهء بید شود زنگله پا در کشمیر ملاطغرا (از آنندراج) - زنگلهء روز؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامهء منیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) آفتاب خورشید (فرهنگ فارسی معین) زنگلهء زر آفتاب (ناظم الاطباء) - زنگلهء زر؛ آفتاب (ناظم الاطباء ||) نام مقامی است از موسیقی (برهان) پرده ای از پرده های موسیقی (صحاح الفرس) نام مقامی است از موسیقی و سرود (آنندراج) نام پرده ای از دوازده پردهء موسیقی نام یکی از دو فرع مقامهء راست باشد (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) نوایی از موسیقی (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان مولوی (از فرهنگ رشیدی ||) ظِلْف (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد کفشک سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن شعره چلوزه (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا) رجوع به ژنگله شود - زنگله دار، زنگله داران؛ ذوات الظلف ذوات الاظلاف کفشک داران (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).