زنده دل
[زِ دَ / دِ دِ] (ص مرکب) مقابل افسرده دل و مرده دل (آنندراج) شاد و مسرور مقابل افسرده دل و مرده دل (فرهنگ فارسی معین) : تنم را در قناعت زنده دل دار مزاجم را به طاعت معتدل دارنظامی من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو سبزهء باغنظامی عاشقان زنده دل بنام تواند تشنهء جرعه ای ز جام تواندعطار زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد عشق تو مرا زنده دل هر دو جهان کرد عطار ذرات را بوجد در آورد آفتاب یک زنده دل تمام جهان را کفایت است صائب (از آنندراج ||) پیری که دارای هوا و هوس جوانان باشد || صالح متقی (ناظم الاطباء) : دعای زنده دلانت( 1) رفیق باد و قرین خدای عالمیانت نصیر باد و پناهسعدی که پیش اهل دل آب حیات در ظلمات دعای زنده دلانست( 2) در شب تاریسعدی دعای زنده دلانت( 3) بلا بگرداند غم رعیت درویش بر دهد شادیسعدی || روشن روان روشن فکر (فرهنگ فارسی معین) : تن زنده دل خفته در زیر گل به از عالم زنده و مرده دل دل زنده هرگز نگردد هلاک تن زنده دل گر بمیرد چه باک سعدی (بوستان ||) عارف عاشق شیفتهء عشق : ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است سعدی به خاکپای تو سوگند و جان زنده دلان که من به پای تو در مردن آرزومندم سعدی جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بیابانشحافظ ( 1) - بمعنی بعد هم ایهام دارد.