زند
[زَ] (ع اِ) در عربی استخوان سر و دست( 1) را گویند که بجانب ساعد باشد (برهان) به عربی استخوان ساعد را گویند (غیاث) بتازی استخوان سر و دست( 2) را گویند که بجانب ساعد باشد و استخوانی را که به جانب کف است ربیع خوانند (فرهنگ جهانگیری) بند دست و هما زندان (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) الکوع الکرسوع (از اقرب الموارد) بند دست (فرهنگ فارسی معین ||) استخوانهای ساعد (فرهنگ فارسی معین) هر یک از دو استخوان ساعد که پهلوهای هر دو بهم نهاده است استخوانی را که آخر آن سوی انگشت ابهام است زند اعلی نامند و آن دیگری را که آخر وی سوی انگشت کالوج است زند اسفل گویند (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اصطلاح تشریح) دو استخوان ساعد، بالایین را الزند الاعلی و زیرین را الزند الاسفل گویند (ناظم الاطباء) استخوانهای ساعد، آنچه اصل است دو است پهلوها هر دو بهم باز نهاده و استوار کرده یکی را که آخر او سوی انگشت خرد است الزندالاسفل گویند یعنی ساعد فرودین و آنکه آخر او سوی انگشت ابهام است الزندالاعلی گویند یعنی ساعد برترین (ذخیرهء خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خصم چو برگ رزان زرد بپا اوفتاد دست خود از خون خصم سرخ مکن تا به زند عطار رجوع به ترکیب زند اسفل و زند اعلی شود - زند اسفل( 3)؛ یکی از دو استخوان ساعد که بزرگتر از زند اعلی است انتهای این استخوان از یکسو آرنج را تشکیل می دهد و از سوی دیگر که به مچ دست متصل میشود و امتداد آن به انگشت کوچک دست منتهی می گردد (از لاروس) استخوانی است دراز که در داخل زند اعلی مابین قرقرهء استخوان بازو (در بالا) و استخوانهای مچ دست (در پایین) واقع شده است این استخوان دارای یک تنه و دو انتها است تنه اش کاملاً مستقیم نیست و دارای انحنایی است که تقعرش متوجه جلو است استخوان مزبور به اتفاق زند اعلی که در ؛( خارج آن قرار دارد، استخوان بندی ساعد را بوجود می آورند (فرهنگ فارسی معین) رجوع به ترکیب بعد شود - زند اعلی( 4 استخوان دیگر ساعد که از زند اسفل کوچکتر است و امتداد انتهای آن به انگشت بزرگ یا ابهام منتهی می گردد (از لاروس) استخوانی است دراز که در خارج زند اسفل قرار دارد و به اتفاق آن در استخوان بندی ساعد شرکت می کند انتهای تحتانی زند اعلی درشت تر از انتهای تحتانی زند اسفل است این استخوان نیز دارای یک تنه و دو انتها است سر استخوانهای مذکور دارای یک سر و یک گردن و یک تکمهء دو سری است انتهای تحتانی آن درشت و بشکل منشور شش سطحی است ذورأسین کعبره (فرهنگ فارسی معین) رجوع به ترکیب قبل و دزی ج 1 ص 606 شود - طویل الزندین؛ آنکه استخوانهای هر دو زراع آن بلند و بزرگ باشد (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء ||) چوب یا آهن آتش زنه و این بالایین است، اما چوب یا سنگ زیرین را زنده بالتاء گویند و قیل: هما زندان اذا اجتمعا و لایقال زندتان ج، زِناد، ازند، ازناد منه: تقول لمن اعانک ورت بک زنادی؛ یعنی روشن شد بتو و آتش گرفت زناد من و این کنایه از نجح مرام است || درختی است خاردار (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) به لغت شام غار را نامند (از تحفهء حکیم مؤمن) رجوع به مادهء قبل شود ( 1) - کذا و ظاهراً سر Cubitus (4) - Radius - ( دست ( 2) - کذا و ظاهراً سر دست ( 3.