زنبور
[زَمْ] (از ع، اِ) کبت و زیبود و جانور کوچکی پرنده و دارای دو بال که موسه و کلیز نیز گویند و زنبور عسل را کبت انگبین و برمور و برمر نیز گویند( 1) و در ممالک ما زنبور بر دو قسمت است یکی کوچک و زرد شبیه به کبت انگبین و دیگری بزرگتر و سرخ و همهء اقسام آن دارای زهر و بنابر آن نباید در پی آزار آنها برآمد، زیرا که به ناچار جهت دفاع خواهند گزید و چون کسی را گزیدند ابتدا باید نیش آنرا که غالباً در محل گزیدگی می ماند برآورد و سپس آن محل را با آب خالص و یا نمک و بهتر از آن با عرق شراب شستشو نمود و بعد با آمونیاک مایع نطول( 2) کرد (ناظم الاطباء) از زُنبور عربی، حشره ای است( 3) از راستهء نازک بالان که دارای چهار بال نازک است تغییر شکل این حشره کامل است زنبوران معمولًا بطور اجتماع با تشکیلات منظم می زیند و در سوراخها و شکافهای دیوارها یا زمین لانه هائی برای خود تهیه می کنند که فاقد ذخیرهء غذایی است زنبور دارای سوزن زهرآلودی است موسوم به نیش که به کیسهء زهر مرتبط است و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیاناً کشتن آن از نیش خود استفاده می کند در تداول عوام، زنبور به دو نوع از این حشره اطلاق شود: زنبورهای زردرنگ که کوچکترند و زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر می باشند از لحاظ زندگی و طرز تغذیه هر دو نوع یکسانند، ولی از کلمهء زنبور بیشتر مراد زنبور زردرنگ است زنبور زرد زنبور تخمی (فرهنگ فارسی معین) : زنبور (به ترتیب از چپ براست): نر، ماده، عقیم هوا پر ز زنبور شد تیزپر خدنگین تن و آهنین نیشتراسدی تا پدید آید اشتر و خر و گاو مار و ماهی و کژدم و زنبورناصرخسرو شاخ زنبور بر انگور تو افکندستی چون نیت کردی کانگور بدهقان ندهی ناصرخسرو پرنده زمان همی خوردمان انگور شدیم و دهر زنبورناصرخسرو با ناوک تدبیرش و با نیزهء غمزش چون خانه زنبور شود سد سکندرمعزی هرکه چون زنبور خدمت را میان پیشت نبست تیر چرخ او را جگرخون خانهء زنبور کرد عبدالواسع جبلی همچو زنبور دکان قصاب در سر کار دهن جان چه کنمخاقانی شور و غوغا شعار زنبور است شور و غوغا که اختیار کند خاقانی عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کز او سوزش و غوغا شنوند خاقانی ای چو زنبور کلبهء قصاب که سر اندر سر دهن کردیخاقانی شمع که او خواجگی نور یافت از کمر خدمت زنبور یافتنظامی من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارمسعدی گفتن از زنبور بی حاصل بود با کسی( 4) در عمر خود ناخورده نیش سعدی همچو زنبور دربدر پویان هر کجا طعمه ای بود مگسی استسعدی - پردهء زنبور؛ نام یکی از پرده های موسیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) پرده ای است از موسیقی قدیم (فرهنگ فارسی معین) - چوب به لانهء زنبور کردن؛ نادانسته یا دانسته خود را در بلیهء سخت دچار کردن خود را گرفتار مشکلی سخت کردن - زنبور خرمایی؛ زنبور سرخ (فرهنگ فارسی معین ) رجوع به زنبور سرخ شود - زنبور خون آلوده؛ ظاهراً زنبور سرخ است : برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا خاقانی - زنبور درشت؛ ظاهراً زنبور سرخ : زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) رجوع به زنبور سرخ شود - زنبور زرد؛ زنبور (فرهنگ فارسی معین) زنبور معمولی - زنبور زدن؛ نیش زدن زنبور - زنبور سرخ( 5)؛ گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیدهء تنهء درختان و شکاف دیوارها لانه دارد نیش وی از زنبورهای زرد دردناکتر است زنبور گاوی زنبور خرمائی (فرهنگ فارسی معین) این مگس قوی (زنبور سرخ) اسباب خارج شدن کنعانیان از حضور بنی اسرائیل گردید (قاموس کتاب مقدس) زنبور درشت سرخ رنگ که تنته نیز گویند (ناظم الاطباء) زنبور کافر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چشم ساقی دیده چون زنبور سرخ از جوش خواب عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته خاقانی نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده خاقانی نوع سرخ او را (زنبور را) سمیت غالب تر و طلای او جهت برص و اورام بارده با عسل و نمک نافع و گزیدن او صاحبان امراض مزمنهء عصبانی را مثل فالج و امثال آن به غایت نافع و از مجریات دانسته اند (تحفهء حکیم مؤمن) رجوع به زنبور کافر شود || - کنایه از اخگر آتش (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) - زنبور سیاه؛ بوز (فرهنگ فارسی معین) نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او (زنبور) در روغن زیتون جهت برص و بهق و مؤثر و گویند آشامیدن خشک ساییده او به قدر یک درهم موجب فربهی است (تحفهء حکیم مؤمن) - زنبور شهد؛ نحل (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) رجوع به زنبور عسل شود - زنبورصفت؛ بر صفت زنبور که شیوهء زنبور دارد مردم آزار نیش زن : اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابمخاقانی - زنبور طلایی؛ سوسک طلایی (فرهنگ فارسی معین) - زنبور کافر؛( 6) نوعی از زنبور (آنندراج) (ناظم الاطباء) زنبور سرخ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شنیدی که زنبور کافر بمیرد هر آنگه که نیشی بمردم فروزد؟خاقانی زنبور کافر از پی غوغا بکین تست بر عنکبوت یکتنه تهمت چه می بری خاقانی به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش خاقانی رجوع به ترکیب زنبورصفت و زنبور سرخ شود - زنبور گاوی؛ زنبور سرخ (فرهنگ فارسی معین ) رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود - زنبور گیلی؛ نوعی زنبور منسوب به گیلان : چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریشنظامی - زنبور منقش؛ نوعی زنبور : نی کم از مور است زنبور منقش در هنر نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان خاقانی - زنبور نیش؛ در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور : به زنبورهء تیر زنبور نیش شده آهن و سنگ را روی ریشنظامی - زنبوروار؛ مانند زنبور از جهت سر و صدا و شور و غوغا : زنبورخانهء طمع آلوده شد مشور زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان خاقانی || مگس شهد و آن را منج گویند (شرفنامهء مینری) بر دو قسم است (زنبور، مگس عسل) دشتی و اهلی، اما دشتی غالباً در صخره ها و درخت ها مأوا گزیند و اگر کسی وی را خشمناک سازد بر وی هجوم آورد و زنبور عسل در نواحی بلاد مقدسه بسیار است (قاموس کتاب مقدس) در بهار عجم نوشته که زنبور بالفتح مگس شهد و به ضمتین معرب آن (آنندراج) کبت انگبین زنبوری که عسل دهد زنبور عسل منج انگبین نحله نحل : هوشنگ انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد (نوروزنامهء منسوب بهخیام) : کین و مهر تو به زنبور همی ماند راست که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش سوزنی عافیت زآن عالم است اینجا مجوی از بهر آنک نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن خاقانی بدان هوس که دهن خوش کنی ز غایت حرص نشسته ای مترصد که قی کند زنبورظهیر هرکه باشد قوت نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال هرکه چون زنبور وَحْیَستش نَفَل چون نباشد خانهء او پر عسل مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 439 ) آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را خانه ها سازد پر از حلوای تر حق بر او آن علم را بگشود درمولوی - زنبور انگبین؛ نحل زنبور عسل رجوع به ترکیب بعد شود - زنبور عسل( 7)؛ حشره ای است از راستهء نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند زنبور عسل ممکنست سیاه، قهوه ای، زرد و طلایی و دو رنگ باشد بعضی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند حشره ای است اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا وجود دارد که « شاهنگ » 40 هزار در یکجا و به کمک هم زندگی می کنند در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا درازی بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتهای بدن نمیرسد ملکه، قریب 4 یا 5 سال عمر می کند می باشند و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای « عمله » بقیهء ماده زنبورهای یک مستعمره، ماده های عقیم و موسوم به بدنشان بیضی است در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم می گذرد و قدشان بین 15 تا 17 میلیمتر است و عمرشان 3 تا 4 ماه است عمر زنبورهای کارگر تابستانی بین 6 تا 8 هفته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است ملکه و نرها کار نمی کنند و حتی بدون کمک کارگران تغذیه هم نمی توانند بکنند از فواید زنبور عسل تهیهء عسل و موم است زنبور انگبین منگ انگبین نحل (فرهنگ فارسی معین) : از خانهء مار آید زنبور عسل بیرون گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش خاقانی رجوع به زُنبور شود -امثال: علم بی عمل زنبور بی عسل استسعدی رجوع « زنبور عسل » به جغرافیای اقتصادی کیهان ص 217 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 47 شود ( 1) - رجوع به معنی دوم و ترکیب نفیسی در فرهنگ فرانسه - فارسی - (Frelon (6 - ( ن ل: یکی ( 5 - (Guepe (4 - ( شود ( 2) - اندک اندک چکانیدن ( 3 را زنبور درشت، زنبور کافر و معنی کرده است رجوع به ترکیب زنبور عسل، جنس نر آن شود «Bourdon» کلمهء Abeille - ( (فرانسوی) ( 7.