زمین گیر
[زَ] (نف مرکب) زمین گیرنده آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد (فرهنگ فارسی معین) کنایه از چیزی که از جای خود نتواند جنبد (آنندراج) مبتلا به فالج و بر جای مانده (ناظم الاطباء) افکار زمن حارض احریض محرض حرض معقد (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چون داغ لاله است زمین گیر آه ما از دل به لب نمیرسد افغان سوخته صائب (از آنندراج) عجب دارم از این بخت زمین گیر که چون آهم قرین سرفرازیست طالب آملی (ایضاً) - زمین گیر شدن؛ بر جای مانده و ناتوان شدن از پیری یا جز آن مبتلا بمرض فالج شدن از حرکت بازمانده شدن : زآن آمده در عشق مرا پای بدرد تا در سر کوی تو زمین گیر شدمخاقانی روح را جسم گران مانع شبگیر شده ست جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است صائب (آنندراج).