زمی

معنی زمی
[زَ] (اِ) مخفف زمین است که به عربی ارض خوانند (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) مأخوذ از زم( 1) که بمعنی سردی است و جوهر ارض سرد است (آنندراج) زمین (ناظم الاطباء) مختصر زمین (شرفنامهء منیری) پست و بلند از صفات اوست و حریر، گوی، نیام از تشبیهات (آنندراج) تنها برای ضرورت شعری نمی آید، بلکه در نثر یعنی غیر ضرورت هم متداول بوده است: سپاس مر ایزد را که آفریدگار زمی و آسمانست و آفریدگار هرچه اندر این دو میان است (هدایه المتعلمین ربیع بن احمد اخوینی در نیمهء دوم مائهء چهارم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از زمی برجستمی تا چاشدان خوردمی هر چ اندر او بودی زنان رودکی (یادداشت ایضاً) چه دینار و چه سنگ زیر زمی هر آنگه کزو نایدت خرمیابوشکور ستاره ندیدم نه دیدم زمی بدان زاستر ماندم از خرمی ابوشکور (از صحاح الفرس) برفتند با شادی و خرمی چو باغ ارم گشت روی زمیفردوسی بدشتی رسیدند کاندر زمی ندیدند جایی پی آدمیفردوسی ابا خلعت و خوبی و خرمی تو گفتی همی برنوردد زمیفردوسی جهان آفریدی بدین خرمی که از آسمان نیست پیدا زمیفردوسی تا این سمای روی گشاده نه چون زمی است تا این زمین باز گشاده نه چون سماست فرخی کرم کز توت بریشم کند، آن نیست عجب چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر فرخی کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم تا شد ز اشکم آن زمی خشک چون لژن عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 391 ) الا تا زمی از کوه پدید است و ره از چه به کوه اندر زر است و بره بر شخ و راود عسجدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) آمد بهار خرم و آورد خرمی وز فر نوبهار شد آراسته زمیمنوچهری خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زَمی اَبرَش گشته ست منوچهری شراب و خواب و رباب و کباب و تره و نان هزار کاخ فزون کرد با زمی هموار ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277 ) به فرمان من بود روی زمی دد و دام و دیو و پری و آدمیاسدی ز بس خون خسته زمی لاله زار وز آن خستگان خاسته لاله، زاراسدی بزرگی که مانند او بر زمی بخوبی و دانش نبد آدمیاسدی در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یا زنده کارزار کند ناصرخسرو ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر تو بر زمی و از برت این چرخ مدور ناصرخسرو بر آسمانت خواند خداوند آسمان بر آسمان چگونه توانی شد از زمی ناصرخسرو صدر زمین تواضع و خورشید طلعتی وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی سوزنی از زمین سایهء حلم وی اگر بردارند تا قیامت زمی از زلزله تسکین نکند سوزنی خورشید از زمین به سه گردون فروتر است او از زمی است تا به زحل برتر از زحل سوزنی از حزم تست یافته جرم زمی درنگ وز عزم تست یافته دور فلک عجلسوزنی روی زمی از رفعت چون پشت فلک کردی چون قطب فروبردی مسمار جهانداری خاقانی زمی از خیمه پر افلاک و ز بس فلکهء زر بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینندخاقانی بر هر زمی ملکت کو تخم بقا کارد گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش خاقانی کفی گل در همه روی زمی نیست که بر وی خون چندین آدمی نیستنظامی از تو مجرد زمی و آسمان تو بکنار و غم تو در میاننظامی از زمی این پشتهء گل بر تراش قالب یک خشت زمین گو مباشنظامی تخم وفا در زمی عدل کشت وقفی آن مزرعه بر ما نوشتنظامی زمین را از آسمان نثار است و آسمان را از زمی (گلستان) مگر ملائکه بر آسمان وگرنه بشر به حسن صورت او در زمی نخواهد بود سعدی (گلستان) در معرفت دیدهء آدمی است که بگشاده بر آسمان و زمی است سعدی (بوستان ||) در بیت زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی کشتزار، زمین مزروع، زمین آباد و بمجاز بمعنی ملک آمده : ز چیزی مرا نیست شاها کمی درم هست و دینار و باغ و زمیفردوسی || کشور (از فهرست ولف) سرزمین ناحیه وسیعی از زمین به این معنی غالباً با مزید مقدم توران، ایران و جز اینها آید : ور از شاه توران بترسی همی نخواهی که آیی به ایران زمیفردوسی نبودی مرا دل بدین خرمی که روی تو دیدم به توران زمیفردوسی رجوع به زم، زمین و یشتها ج 2 ص 303 شود 1) - مشتبه نشود به کلمهء زم که در پهلوی و فارسی بمعنی سرما و زمستان است و در اوستا زیم آمده (حاشیهء یشتها ج 2 ص 303 ) ذیل زمین و زم).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.