زگیل
2) را از آن گرفته اند غدهء گوشتی )« وررو » 1) که در فرانسه )« ورروکا » [زَ / زِ] (اِ) آژخ و ثؤلول (ناظم الاطباء) در لاتینی آنرا است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم) و جز آن برطرف کنند (از لاروس) ثؤلول ازخ گندمه توته ژخ آژخ پالو بالو مَهَک زلق زرک برآمدگی های خرد و سخت و سفید که بر ظاهر بشره برآید و از حس خالی باشد( 3)، چون ماشی و درازتر و گاه بزرگ تر از ماش باشد و مدتی دراز بماند (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) مرحوم دهخدا در یادداشت دیگری آرند: در چند سال پیش دوست جوان من ناتل خانلری در نظام وظیفه صاحب منصب بود و بر عدهء قریب هشتاد و چند نفر سرکردگی داشت وقتی زگیلی بر دست یکی از افراد می بیند و میپرسد در پیش شما این را چه گویند؟ چند نفر که در آنجا بوده اند هر یک نامی دیگر می گویند آقای سرکرده از مجموع افراد جداجدا میپرسد و نتیجه این است: زگیل (در ساوه)، سین گیل (در جوین، بام صفی آباد از توابع سبزوار)، سگیل (تیزجان از توابع گلپایگان)، سُلّک (؟)، آبلهء سک (مغیسه و کلاتهء میرعلی در سبزوار)، بِلوک (؟)، توتولَک توتولَه، (خوانسار)، تی تی لی (گلپایگان)، دُژوِل (باد، نام قریه ای به کاشان) گوجِه (فین، به کاشان)، گوجیله گوگیله (؟)، بریغ، باریغ، بلیغ (گلپایگان)، بالیک بلیک (بهرود، از توابع سبزوار)، بَلور، بال، بلیجه (بید، رامشین از اعمال سبزوار)، بِلیک (خراسب، از توابع سبزوار)، بهلور (مزینان)، بالار (داورزن، بین سبزوار و نیشابور)، بالور (مزینان) بَلی بِلی، (هاشمسا، از توابع سبزوار)، وِری (وانشان در گلپایگان)، وَرّیک سطح غده ها از حس خالی است - (Verruca (2) - Verrue (3 - ( (تویسرکان) - انتهی ( 1.