زکاب
[زَ] (اِ مرکب) مداد و حبر باشد (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24 ) (از اوبهی) سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را به تازی مرکب خوانند (فرهنگ جهانگیری) سیاهی که بدان نویسند (فرهنگ رشیدی) مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و به عربی حبر و مداد گویند (برهان) سیاهی دوات و مرکب و مداد (ناظم الاطباء) رشیدی گفته سیاهی که بدان نویسند مؤلف گوید سیاهی که بدان نویسند مبهم است می تواند شد که زکاب، آب زاک باشد که سیاه کننده است یا مخفف آب زکال چه زکال بمعنی زغال است و حبر را شاید به زکاب تشبیه کرده (انجمن آرا) (آنندراج) زگاب زاک آب مرکب سیاه که با آن چیز نویسند محلول زاگ (زاج) (فرهنگ فارسی معین) : جز تلخ و تیره آب ندیدم بدان زمین حقا که هیچ بازندانستم از زکاب بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24 ||) آب دهن تف لعاب (ناظم الاطباء) در حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی این کلمه خیو و آب دهن معنی شده و شعر بهرامی شاهد آمده است و خیو نه تلخ است و نه تیره و ظاهراً حبر را به تصحیف خوانده معنی خدو بدو داده اند (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) رجوع به مادهء بعد شود.