زقه
[زُقْ قَ / قِ] (از ع، اِ)( 1) آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد (غیاث اللغات) (آنندراج) خورشی که مرغ به چوزهء خود به دهان می دهد (ناظم الاطباء) و رجوع به زَقّ شود - زقه دادن؛ غذا دادن مرغ بچهء خود را بدهان خورش دادن مرغ جوجه را بدهان : از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت مسعودسعد یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او را آرزوی فرزند برخاست (ابوالفتوح رازی) از پی زقه دادن از لب او وز پی زادگان مرکب او عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانشسنائی || دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند (غیاث اللغات) دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند (آنندراج) دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند (غیاث اللغات) دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد (ناظم الاطباء) : دایهء من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود آخشیجان امهات و علویان آبای من خاقانی به مهر مام و دو پستان و زقهء خرما به جان باب و دبستان و تختهء آداب خاقانی یا ز آب دست و خاک پای او زقهء طفلان دانایی فرستخاقانی روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند خاقانی مکن به زقهء تعلیم آشنا لب طبع بس است طبع ترا شیر دایهء الهام کلیم (از آنندراج) ( 1) - این کلمه بدین صورت و در ذیل کلمات عربی در غیاث اللغات و آنندراج آمده، ولی ناظم الاطباء زَقِّه ضبط داده و فارسی دانسته است.