زردفام
[زَ] (ص مرکب) زردرنگ (ناظم الاطباء) : چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفامفردوسی زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تستسوزنی -زردفام گشتن؛ به رنگ زرد درآمدن زردرخ گشتن بر اثر بیماری و ناتوانی و ترس و خجلت و جز اینها : بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زردفامفردوسی || - در خورشید؛ بمعنی غروب آن است : همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام اسدی (گرشاسبنامه) رجوع به زرد شدن و زرد و دیگر ترکیبهای آن شود.