زخم

معنی زخم
[زَ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است (از فرهنگ نظام) پهلوی زخم( 1) یا زحم( 2) زام( 3)کردی افغانی زخم، بلوچی زخم و زام (شمشیر) (فقه اللغهء هرن( 4) ص 652 ) گیلکی زخم جراحتی که بوسیلهء آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد ریش (از حاشیهء برهان بقلم معین)( 5) نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بریدن باشد زخم و زخمه در اصل لغت پارسی بمعنی زدن است و نظیرش در عربی ضرب و ضربه است، نه بمعنی جراحت و ریش و چون حاصل زدن شمشیر و سایر حربه ها جراحت است، مجازاً بر جراحت اطلاق کرده اند (آنندراج) جراحتی که از آلات جارحه بهم رسد و ریش (ناظم الاطباء) نشان زدن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد (بهار عجم) (از ارمغان آصفی ج 2 ص 10 ) جراحت آلت جارحه که بهندش گهاء گویند (مؤید الفضلاء) : پر از زخم شمشیر گشته تنش بریده بر و مغفر و جوشنشفردوسی حاسدم گوید ببردی دوستانم را ز من دوستان را خود بر ابرو بود از او زخم جبین منوچهری و مردی را زخمی بر روی بود چنانکه پنداشتی همین ساعت زخم زده اند (مجمل التواریخ و القصص) درد تو جراحتی است ناسور از زخم اجل شفات جویمخاقانی گر این زخم را چاره دانستمی طلب ( کردمی گر توانستمینظامی پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد (گلستان) زخمی( 6 چنان نبود که مرهم توان نهاد داروی دل چه فائده دارد که جان برفت سعدی شد بدل هجران بوصل و داغ غم دارم هنوز زخم به گردد ولی ماند نشانش سالها کاتبی ترشیزی این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست حافظ - باز شدن زخم؛ (در تداول عامه) گشوده شدن سر زخم و بیرون آمدن خون یا چرک و کثافات از آن مقابل بسته شدن زخم بمعنی بهم آمدن سر زخم || - باز شدن دستمال و نواری که معمولًا پس از مرهم نهادن محل جراحت را با آن می بندند زخم باز، زخمی که آن را با دستمال و وسائل معمول نبسته اند - بستن زخم؛ (در تداول عامه) بسته شدن سر زخم بطوری که خون یا جراحت از آن بیرون نشود || - پیچیدن آن با وسائل معمولی پس از مرهم نهادن || - التیام دادن درمان شود - بهم آمدن زخم؛ (در تداول عامه) بسته شدن سر زخم با التیام یا بی موقع و بدون التیام رجوع « زخم بستن » کردن رجوع به شود - پرزخم؛ زخمالو پرریش سخت مجروح زخمی : زبانم خود چنین بر زخم از آن است که هرچ او میدهد « زخم بستن » به زخم زبانست؟ - زخم آب رسیده؛ زخمی که آب دزدیده باشد (آنندراج) (بهار عجم) آب کشیده سیم کشیده : بیا که در غم هجر تو چشم گریانم چو زخم آب رسیده بهم نمی آید ملا طاهر غنی (از بهار عجم و آنندراج) رجوع به زخم آب کشیده، آب کشیدن، سیم کشیدن، ناسور شدن شود - زخم آب کشیده؛ سیم کشیده ناسور شده ریشی که اثر تماس با آب آلوده آماس کند و ملتهب گردد - زخم آزمای؛ آنکه بکرات خسته و مجروح شده باشد (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (ناظم الاطباء) مبتلا به جراحت آنکه ریشی دارد که هیچگاه مرهم نمیپذیرد - زخم آلو، زخمالو؛ (در تداول عامه) آلوده بزخم آنکه بر تنش ریشهای فراوان باشد پرزخم زخمو - زخم آلود؛ آلوده به زخم آنکه بر تنش ریشهای فراوان باشد - زخم افکندن؛ خسته و مجروح کردن (آنندراج) زخم انداختن (بهار عجم) : کی به شود به مرهم زنگار آسمان زخمی که ما به دل ز تمنا فکنده ایم صائب - زخم انداختن؛ خسته و مجروح کردن (از آنندراج) : بسی گرد بر گرد هم تاختند بسی زخم چون آتش انداختند؟ - در ذیل زخم شود - « بستن زخم » و « باز شدن زخم » زخم باز؛ (در تداول امروز ایرانیان) جراحتی که سر آن باز باشد رجوع به زخم برداشتن؛ خسته و مجروح شدن (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 11 ) (بهار عجم) اکنون در تداول مردم ایران گویند: زخم برداشت؛ یعنی زخمی گشت مجروح شد : خون گل جوش زد از رخنهء دیوار چمن باغ این زخم نمایان ز که برداشته است آقا شمس قمی (از آنندراج) ز دست و بازوی صیدافکنی چنان، باقر غریب زخمی برداشته، شگون باشد باقر کاشی (از آنندراج) بزیر تیغش از شوق شهادت میتپم زآن رو که از شمشیر او یک زخم را صد بار بردارم محمدخان داغستانی (از بهار عجم) - زخم بر زخم افتادن؛ زخم روی زخم آمدن پی در پی زخم برداشتن بسختی زخمی شدن جراحات فراوان و سخت یافتن : چشم همی زد حسن از چشم زخم زخم دگر بر دگری اوفتاد میرحسن دهلوی (از بهار عجم و آنندراج)( 7) - زخم برگرفتن؛ مجروح شدن زخمی گشتن زخم برداشتن : ز تیغ شاه بسی زخم بر گرفت بکتف ز شست شاه بسی تیر خورد در صف جنگ سنجر کاشی (از شود - زخم بستن؛ زخم کردن (از بهار عجم) (از آنندراج||) - « زخم بریان » آنندراج)( 8) - زخم بریان؛ دم پخت رجوع به التیام دادن زخم دیگری را استعاره است و کسی که زخم را بحناء تشبیه کرده و چنین بسته، پس از ارباب لغت نباشد (آنندراج) (بهار عجم)( 9) : علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم طبیبی آنچنان خواهم که او زخم نهان بندد( 10 ) وحشی - زخم بها؛ دیه فدیه جریمهء ایجاد جراحت، نظیر خون بها( 11 ) : فتاده اند شهیدان بفکر زخم بها چه صحبت است که دعوی بقاتل افتاده ست ظهوری (از آنندراج) - زخم بهم آمدن؛ (در تداول عامه) التیام بسته شدن سر زخم و دمل - زخم پیرا؛ کنایه از مرهم( 12 ) : آتش افروز شکر شیرینی پیغام تست زخم پیرای ملاحت تلخی دشنام تست صائب - زخم تیز؛ کنایه از زخم فربه (بهار عجم) (آنندراج) - زخم خواستن؛ طالب زخم بودن زخم چیدن، چنانکه زخم نخواستن معنی طالب خستگی و جراحت نبودن می دهد : - ( نمی خواهد دلم زخمی که با مرهم بود کارش من و آسایش دردی که از درمان بود عارش شرر قمی (از ارمغان آصفی)( 13 زخم دار؛ خسته و مجروح رجوع به همین ماده شود - زخم داشتن؛ زخمی بودن رجوع به همین ترکیب شود - زخم دامن دار؛ کنایه از زخم دراز و رسا و زخم فربه که دوختن آن مشکل بود (آنندراج) : چهرهء خورشید زرد( 14 ) از درد بی زنهار کیست زخم دامن دار صبح از غمزهء خونخوار کیست صائب - زخم دجله ریز؛ کنایه از زخمی که از آن خون بسیار رود (بهار عجم) (از آنندراج) : تارک دل زخم دجله ریز فروخورد سینهء جان داغ شعله خوار برآورد - زخم درست؛ کنایه از موت (آنندراج از فرهنگ یوسف و زلیخای جامی) - زخم دریدن؛( 15 ) گویا در این بیت بمعنی باز شدن زخم و کنایت از افزودن ریش و کشیدن عشق به رسوایی باشد : یاران ملامت من حیران نگه کنید گر زخم ما درید بخوبان نگه کنید شانی مشهدی (از ارمغان آصفی) - شود - زخم رسیدن؛ زخمی شدن رجوع به همین ماده « زخم رسیدن » زخم رس؛ جارح و نافذ (ناظم الاطباء) رجوع به ترکیب شود - زخم کار؛ تعمیر بنا و زخم بنا( 16 ) (ناظم الاطباء) - زخم کاری؛ جراحت بزرگ و جراحتی که بیکی از آلات عمدهء بدن شود - زخم کردن؛ خسته و مجروح کردن ریش « زخم کاری » و « کاری » برخورد کرده و مهلک باشد (ناظم الاطباء) رجوع به ساختن جایی از بدن خود یا دیگری زخمی کردن زخم نهادن رجوع به همین ترکیب شود - زخم کشیدن؛ خسته و مجروح شدن (آنندراج) : کسی که زخم زد او هم ز زخم خود بشکست کسی که زخم کشید او بجان درست بماند میرخسرو (از آنندراج) نهد بر دمش چون کس انگشت خود کشد زخم چون غنچه در مشت خود ملاطغرا (در وصف ذوالفقار، از آنندراج) - زخم گرفتن؛ خسته و مجروح شدن (ارمغان آصفی ج 2 ص 13 ) (آنندراج) : خضر چون آب ز عمر ابدی میگذرد که ز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد صائب - زخم گَزَک زده؛ زخم آب کشیده (آنندراج) : دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشید روی چو زخم گزک زده میرالهی (از آنندراج) - زخم گشادن؛ مقابل بستن بود (آنندراج) سر باز کردن زخم بسته شود - زخم « زخم زدن » شود - زخم منکر؛ زخم سخت (بهار عجم) (آنندراج) رجوع به « زخم باز » شدن سر زخم رجوع به شود - زخمناک؛ خسته و مجروح زخم آلود « زخم ناخن » ناخن؛ با ناخن ریش کردن || - کنایه از رقوم منجمان رجوع به شود - زخم نمایان؛ زخم آشکار مقابل زخم پنهان و زخمی که در زیر لباس پنهان باشد یا آنقدر « زخمناک » زخمالو رجوع به خرد باشد که دیده نشود || - زخم بزرگ؛ جراحت درشت : نخوردند از محبت انتها لذت رسان زخمی که جان مست او نگذاشت یک زخم نمایانش عرفی (از آنندراج ذیل زخم لذت رسان) خون گل جوش زد از رخنهء دیوار چمن باغ، این زخم نمایان ز که برداشته است آقا شمس قمی (از آنندراج) (از بهار عجم ذیل: زخم برداشتن) - زخم نمک؛ زخم آلوده به نمک چون خواهند که شب زنده دارند زخمی بر انگشت زده نمک بر آن بندند تا از درد زخم در نمک خوابیده خواب نبرد (از آنندراج) (از بهار عجم) : گر بدست افتد پی شب زنده داری میخرم از لب و مژگان او شبهای غم زخم نمک شاپور (از آنندراج و بهار عجم)( 17 ) - زخم نمک بند؛ زخمی که برای بند شدن خون، نمک بر آن بندند (بهار عجم) (آنندراج) : هر شب ز شور گریهء بی اختیار خویش زخم گلوی خویش نمک بند کرده ایم سالک یزدی (از آنندراج و بهار عجم) - زخمو؛ (در تداول عامه) شود - زخمی؛ خسته مجروح زخم آلوده زخمو رجوع به زخم آلود، زخم آزمای زخمی و « زخمو » زخم آلود زخمی رجوع به زخمالو شود - زخم یافتن؛ زخمی شدن زخم برداشتن مجروح و خسته شدن : زخمی نیافت دل ز تو کز چاک سینه ام آغوش باز از پی زخم دگر نکرد مجرم یزدی (از ارمغان آصفی)( 18 ) - زخمی شدن؛ خسته گشتن جراحت برداشتن مجروح شدن رجوع به و « زخمی » شود - زخمی کردن؛ زخم وارد کردن بر خود یا دیگری مجروح گرداندن ریش ساختن و جرح رجوع به « زخمی » شود - سر واکردن زخم؛ (در تداول عامه) باز شدن دمل و یا زخمی دیگر بطوری که خون یا چرک و پلیدی از آن « زخمی کردن » بیرون شود گویند: مرهم نهادیم تا زخم سر واکند - امثال: استخوان در زخم گذاشتن، یا استخوان لای زخم گذاشتن؛ کاری را بعمد بطول کشانیدن گویند قصابی را استخوان خرده ای بر پلک خلیده او را بتعب میداشت لاجرم به کحال شد کحال او را عشوه ای میداد و هر روز داروگونه ای در چشم وی میکرد و او هر بامداد منی گوشت بمطبخ طبیب می فرستاد روزی بعادت بیامد طبیب خانه نبود تلمیذ چشم او را بگشود ریزه استخوان بدید و بیرون کرد رنجور برفت و دیگر باز نگشت کحال از شاگرد ماجری بپرسید گفت ریزه بر دیده داشت بدیدم و بر آوردم و بَلَسان بنهادم مانا که بهبودی یافته است کحال بخشم شد و گفت زهی ابله من هم آن استخوان میدیدم لیکن گوشت روزانه را نیز چشم میداشتم (امثال و حکم ج 1 ص 171 ) زخم سر سگ سگ کند علاج؛ گویند چون سر سگی خستگی و جراحت یابد سگ دیگر آنرا لیسد و به شود ملا پریشان گوید: عمر بتعریف عثمان بی محتاج زخم سر سگ سگ مکه علاج (از امثال و حکم ج 2 ص 900 ) زخمش گرمست؛ هنوز ملتفت مصیبت نشده (امثال و حکم ص 900 (||) در تداول عامه) جدا شدن اجزاء جایی از جسم از هم (فرهنگ نظام ||) بمعنی ضرب عربی است (سبک شناسی بهار ج 2 ص 162 حاشیه) ضرب صدمه (حاشیهء معین بر برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) زخم و زخمه در اصل لغت پارسی بمعنی است نه جراحت « زدن » زدنست و در عربی ضرب و ضربه است (از انجمن آرا) (از آنندراج) زخم در لغت دری بمعنی ضرب چنانکه امروز متداولست( 19 ) (ملک الشعراء بهار در ذیل ص 329 از مجمل التواریخ و القصص) بوسیلهء زدن، جراحت وارد کردن زخم کردن زخم زدن : پس حمزه بخانهء خدیجه شد، پیغامبر را بدید و گفت ای محمد من برفتم ابوجهل را بدین کمان سه جای سر بشکستم پیغامبر علیه السلام گفت: زخم وی را چه سود دارد (ترجمهء طبری بلعمی) وگر بر زند کف برخسار تو شود تیره زآن زخم، دیدار توفردوسی بلرزید بر خود کُهِ بیستون ز زخمی بیفتاد خوار و زبونفردوسی آفرین باد بر آن گرز که هر زخمی از آن سر سالاری چون سرمه کند با مغفرفرخی سر شیر وحشی بیک زخم کرد چو بر بار در تیرمه کفته نایفرخی فکندش بیک زخم گردن ز کفت چو افکنده شد دست عذرا گرفتعنصری اگر بر جوشن دشمن زند تیغ بیک زخمش کند دو نیمه جوشن منوچهری درشود بی زخم و زجر و برشود بی ترس و بیم همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی به کوی منوچهری بی آزرمش همی زد تا بمیرد و یا از زخم چونان پند گیرد (ویس و رامین) یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد و یارانش حصار بدادند و سبب آنهمه یک زخم مردانه بود (تاریخ بیهقی) بد او را یکی پور نامش سرند که زخمش، ز پولاد کردی پرنداسدی چنین تا بشب رزم و پیکار بود نبد دست کز زخم بیکار بود (گرشاسبنامه ص 79 ) نبینی کز او کشته را جای نیست بر زخم او پیل را پای نیست (گرشاسب نامه ص 65 ) راست نیاید قیاس خلق درین باب زخم فلک را نه مغفر است و نه جوشن ناصرخسرو هر کو سپر علم پیش گیرد از زخم جهانش ضرر نباشدناصرخسرو زخم دوست درد نکند (کیمیای سعادت) تارکم زیر زخم خایسک است جگرم پیش حد ساطور استمسعودسعد پیر گفتا این طلسم است که افریدون ساخته است بر بیورسب، تا چون خواهند که بندها بگشایند، زخم این آنرا باطل کند (مجمل التواریخ) از یار بهر زخمی افکار نباید شدسنائی گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب سوزنی چون کودکی که برطپد از زخم اوستاد سوزنی شمشیر دوقطعتش بیک زخم پهلوی سه پهلوان شکافدخاقانی گرز او سی من بود چنانکه بیک زخم مرد و اسب را بکوفتی (راحه الصدور راوندی) و زانو در انثیین من میکوفت و من از آن زخم بیهوش شدم (ترجمهء تاریخ یمینی) آن درختی جنبد از زخم تبر وآن درخت دیگر از باد سحرمولوی درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای نه جور اره کشیدی نه زخمهای جفاسعدی سلطان دهقانرا گفت بیل بردار و یک چوبه تیر بر بیل دهقان گشاد داد که بی محابا از بیل دهقان گذشته تا سوفار بر خاک نشست تبسمی کرد و گفت، زخم این است اما بخت روگردان است (تذکرهء دولتشاه سمرقندی در ترجمهء عبدالواسع جبلی) - بزخم؛ کتک خورده شکنجه دیده زخمی مجروح : همی بود قیصر بزندان و بند بزاری و خواری و زخم و گزندفردوسی || - به زور کتک بوسیلهء زدن و کوفتن : ز لشکر بر آمد سراسر خروش بزخم آوریدند پیلان بجوشفردوسی گرفتند نفرین بر آن رهنمای بزخمش فکندند هر یک ز پایفردوسی بر سرش کوبد بزخم آن بند را هم زند بر روی او سوگند رامولوی - به زخم رو آوردن؛ بزدن چوگان آغازیدن به چوگان بازی پرداختن به بازی گوی و چوگان پرداختن و به گوی زدن آغازیدن : چو کودک بزخم اندر آورد روی فزونی ز هر کس همی برد گویفردوسی - چشم زخم؛ چشم زدن (آنندراج) (انجمن آرا) صدمه ای که از چشم بد زخم » و « چشم زخم » عارض گردد (ناظم الاطباء) : ز اسفندیار آن جهانگیر گرد که از چشم زخم جهان جان نبرد؟ رجوع به شود || - یک چشم بر « زدن » و « چشم زدن » و « چشم زخم » و « زخم چشم » شود || - نگاه شوخ (ناظم الاطباء) رجوع به « چشم هم زدن (آنندراج) (انجمن آرا) : بر خلاف امر یزدان در دل خود ره نداد چشم زخمی در حیات خویش یحیی از حیا سنائی دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد وگر بخسبد یک چشم زخم وقت سحر نسیم زلف تو آن خفته را برانگیزد ابولیث تبرستانی (از آنندراج) - دست به زخم کردن، دست به زخم گشادن؛آغاز زدن کردن آمادهء زد و خورد شدن به نبرد دست یاختن دست بکار شمشیرزنی یا بکار بردن سلاحی دیگر شدن جنگ آغاز کردن : معن بن زائده پنهان بهاشمیه اندر خانهء حاحبی نشسته بود، در این وقت بیرون آمد و دست بزخم کرد و راوندیان را از آن سوتر برد پس گفت یا امیرالمؤمنین ازیدر برو که خطر است (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 329 ) و مرگ بوطالب سخت بود بر پیغامبر علیه السلام که قریش دست بزخم جفا بر گشادند بر پیغامبر (ص) (مجمل التواریخ) رجوع به زخم (بمعنی جنگ) و دست زخم کردن (ترکیب بعد) شود - دست زخم کردن؛ بمعنی دست بزخم کردن و جنگ آغاز کردن است - زخم پهلوگذار؛ زخمی که به آن طرف پهلو بگذرد (از آنندراج) (بهار عجم) ضربه ای چنان سخت که سر تیغ از یک طرف بدن فرو رود و از دیگر طرف گذر کند و بیرون شود : زدندش یکی زخم پهلو گذار که از خون زمین گشت چون لاله زار نظامی - زخم چشیدن؛ خسته و مجروح شدن (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج) : چو زخم دوال از دوالی چشید بنه سوی رخت برادر کشیدنظامی - زخم چیدن؛ 20 ) زخم خوردن مجروح شدن رجوع به ارمغان آصفی ج 2 ص 11 و ترکیب زیر شود - زخم چین؛ زخمی مجروح ریش دار ) و خسته : از تیغ تو هر که زخم چین گشت یک مرده بصد لحد دفین گشت درویش واله هروی (از آنندراج و ارمغان آصفی) رجوع به ترکیب قبل شود - زخم خواستن؛( 21 ) خواهان خستگی و جراحت شدن (ارمغان آصفی ج 2 ص 11 ) - زخم خوردن؛ خسته و مجروح شدن (آنندراج) (بهار عجم) زخم رسیدن و مجروح شدن (ناظم الاطباء) مفهوم کلمه وارد شدن ضربه و جرح به بدن و کنایه است از خستگی و مجروح شدن و نزدیک به همین است زخم فرو خوردن، و زخم فرو بردن بمعنی ضربهء تیغ را پذیرفتن، و در معرض زخم قرار داشتن : گر از افعی توبه، دل زخم خورد توان جان بتریاق عفو تو بردظهوری گر بگویم لذت شود - زخم درست؛ « زخم خوردن » زخمی که بر جان خورده ام خون بجوش آید ز غیرت مرغ بسمل کرده را عرفی رجوع به کنایه از مرگ است (آنندراج از فرهنگ یوسف و زلیخای جامی) - زخم درشت؛ ضربهء منکر ضربهء نمایان زدنی سخت و مؤثر : پدر را بدان زار و خواری بکشت زد آن مادرم را بزخم درشتفردوسی مرا گفت چرخ ارچه خم داد پشت همان بیش زورم بزخم درشتاسدی - زخم راندن؛ ضربه زدن تیغ زدن فارسی تازه و مختار شیخ العارفین است و مشهور تیغ راندن است (از آنندراج) (ارمغان) : ز ابرو زخمها بر تارک تیغ قدر رانده بمژگان زخمها در سینهء تیر قضا کرده حزین اصفهانی (از ارمغان آصفی و آنندراج) - زخم ریختن؛ خسته و مجروح کردن (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 12 ) : کسی بر من از کینه زخمی نریخت - « زخم زبان شود » وگر ریخت یا کشته شد یا گریخت میرخسرو (از آنندراج) - زخم زبان؛ دشنام سرزنش ملامت رجوع به و « زخم زدن » شود - زخم زده؛ مجروح و زده شده (ناظم الاطباء) رجوع به « زخم زدن » زخم زدن؛ ضربت زدن زدن رجوع به زده شود - زخم زن؛ آنکه کسی را خسته و مجروح کند (آنندراج) جارح و نافذ (ناظم الاطباء) : مرحبا از نالهء آغشته در خون میچکد میشناسد زخم زن کاین ناله زار آزار نیست ظهوری (از آنندراج) صاحب دل بدو عالم ندهد چشم تری خنده زخمی است شود - زخم سهمناک؛ ضربهء مهلک و « زخم زدن » که بر خویش زند بیخبری محمدتقی غافلا طالقانی (از آنندراج) رجوع به هولناک رجوع به زخم (جراحت) شود - زخم فروبردن؛ خسته و مجروح شدن( 22 )(آنندراج) - زخم لذت رسان؛ ضربهء لذت بخش گوارا و این حال ویژهء عاشقانست و جز عاشقان را دست ندهد (بهار عجم) (آنندراج) : نخوردند از محبت انتها لذت رسان شود - « زخم خوردن » زخمی که جان مست او نگذاشت یک زخم نمایانش عرفی (از آنندراج) رجوع به بهار عجم و آنندراج و زخم مژگان؛ غالباً بمعنی چشم زخم است (آنندراج از غوامض سخن) : زخم مژگان عرب بهر قبول کعبه بس در قدم خار مغیلان گر نباشد گو مباش نظیری - گرز بر زخم گماشتن؛ گرز را بکار انداختن در جنگ آن را بکار بردن یکسره آنرا فرود آوردن و با آن بر حریفان زدن : کجا گرز بر زخم بگماشتی زمین از بر گاو بگذاشتی (گرشاسب نامه ص 189 ) - یک زخم؛ یک ضربه یک بار زدن : که گر اژدها پیش آید بجنگ ندارد بیک زخم ایشان درنگفردوسی - یک زخم؛ گرزی که با یک ضربه حریف را بکشد یا بخصوص گرز سام نریمان( 23 ) : می و گرز یک زخم و میدان جنگ نیامد جز از تو کسی را بچنگفردوسی من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همانجای بگذاشتمفردوسی || - لقب گرز سام بن نریمان بوده که گرز او بهر که یک بار میخورده روح از بدن او مفارقت میکرده (آنندراج) (انجمن آرا) : تنی چند را زآن سپاه درشت بیک زخم یک زخم چون سگ بکشت شود || کوفتن چیزی را بر چیزی بشدت وارد آوردن بر چیزی زدن : بترسید بوراب گفت ای جوان « یک زخم » نظامی رجوع به بزخم تو سندان ندارد توانفردوسی (|| بمجاز) بمعنی مطلق زدن (فرهنگ نظام) بمعنی مطلق زدن آید (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری ||) نواختن و زدن ساز -زخم بربط؛ زدن بربط نواختن بربط بربط زدن : از آن لوریان برگزین ده هزار نر و ماده بر زخم بربط سوارفردوسی - زخم تیر؛ زدن تیر فرود آوردن تیر : زخم تیر ملکان دید و ندید آن ملک آنکه او از قبل تیر همی ساخت سپرفرخی زخم چوگان و گوی؛ زدن چوگان و گوی فرود آوردن آنها : بجز گوی و میدان نبودیش کار گهی زخم چوگان و گاهی شکارفردوسی - زخم داری؛ زدن زنگ نواختن زنگ - زخم رود؛ نواختن رود : که جز باربد کس چنان زخم رود نداند نه آن پهلوانی سرودفردوسی - زخم کوس؛ زدن کوس نواختن کوس : چو این کرده شد ماکیان و خروس کجا بر خروشد گه زخم کوسفردوسی - زخم ژوبین؛ زدن ژوبین فرود آوردن ژوبین : ببینی کنون زخم ژوبین من چو ناگاه رفتی ز بالین منفردوسی || بمعنی زخم خوردن نیز آمده خواجه نظامی راست : شه از کشتن هندی و زخم روس بپیچید بر خود چو زلف عروس و هم او راست: زهی زخم کز زخمهء چون شکر شود رود خشکی از او زود، تر یعنی زهی زخم خوردن که بمدد زخمه که چون شکر شیرین است رود خشک که عبارت از ساز مسمی به رود است زود تر می گردد و نغمه های سیراب بیرون میدهد و جناب سراج المحققین میفرماید که: در این بیت، بمعنی مذکور تکلف محض است همان معنی اول است (از آنندراج||) است از زدن بمعنی گزیدن و ظاهراً همانگونه که « زدگی » گزیدگی مار و عقرب و دیگر حشرات زخم بدین معنی نیز مرادف زدگی و زدن بدین معنی، جداگانه بکار نمیرود بلکه با اسم یکی از حشرات گزنده گفته میشود مانند: عقرب زدگی، مارزدگی، زخم بدین معنی نیز اغلب با یکی از اسماء مذکور و البته مقدم بر آن، ذکر میشود مانند زخم عقرب و زخم مار :زخم هوام را نیک باشد [ فستق ]، چون با شراب خورند (الابنیه عن حقایق الادویه) زآنکه زلفش کژدم است و هر که را کژدم گزید مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای منوچهری عالم از زخم مار فرقت او دست بر سر زنان چو کژدم شدخاقانی - زخم زدن؛ گزیدن : مار بد زخم ار زند بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زندمولوی رجوع به زخم زدن و زدن شود || طاس افکندن زدن طاس انداختن کعبتین در بازی نرد( 24 ) : ضرب امیر را بود احتیاطها کرد و بینداخت تا سه شش زند و سه یک( 25 ) بر آمد، عظیم طیره شد و از طبع برفت بدرجه ای که هر ساعت دست به تیغ میکرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند که پادشاه بود و مقمور چنان زخمی (چهار مقالهء نظامی عروضی چ معین ص 70 ) زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم رنگ عنا را چو آینه همه رویمخاقانی پیش زخم تو کعبتین کردار بر بساط نیاز می غلطیمخاقانی کعبتین وار پیش زخم قضا همه تن چشم و بی بصر ماییمخاقانی || نقش کعبتین حاصل هر بار افکندن کعبتین گویند: اتجهت له ضربه فی الشطرنج؛ یعنی در افتاد او را ضربی در شطرنج : گر شاه دو شش خواست دو شش زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داو( 26 ) نداد آن زخم که کرد رای شاهنشه یاد در خدمت شاه روی بر خاک نهادازرقی زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد یکدم سه یکی میخور با یار بصبح اندر خاقانی و اگر خواهد که برین رقعه بکعبتین بازد اول بازی آن است که کعبتین اکثار کند نقش بیشتر آید، اول کعبتین بزند و محکوم نقش کعبتین باید بود اگر زخم کعبتین شش بر آید بشاه باید باختن و اگر نقش کعبتین دو بر آید برخ باید باختن (راحه الصدور راوندی) - یک زخم؛ (در اصطلاح نردبازان) تک خال را گویند و دو یک زخم، دو تک خال (ناظم الاطباء ||) شدت بکار میرود، در تداول پارسی زبانان امروز نیز آید « باء » بکار میرود ضرب نیز بدین معنی آید و آنهم با « باء » سختی بدین معنی با چنانکه گویند: بضرب بر زمین خوردم یا بضرب زمین خوردم : چو بر نیمهء چاه تاری رسید شنیدم که لاوی رسن را برید بدان تا بزخم اندر آید بچاه شود پیکرش خرد و گردد تباه شمسی (یوسف و زلیخا) بر سرش کوبد بزخم آن بند را هم زند بر روی او همان معنی که اکنون در میان پارسی زبانان ایران ،(« از » سوگند را مولوی (مثنوی ||) به نیروی، به زور، به یاری زدن (با باء یا متداول است گویند: او را بضرب کتک آرام کردم یا او را بزور پول راضی ساختم : جامی چو بحر ژرف، کز او نگذرد همی عنقا بزخم شهپر و زورق ببادبانازرقی بر گلش از زخم دست، کاشته خیری بر مهش از آب چشم خاسته اختر مسعودسعد بزخم جفته و دندان، کسی نَرْهاندت از من مگر کوسهء دم خویشم، مگر کاسهء سم یارم سوزنی و آنچ این شهریار دولت یار را بزخم خنجر آبدار میسر خواهد شد (راحه الصدور راوندی) و این خطها دبیران بدست سرهنگان میدهند که بزخم چوب بستان (راحه الصدور) بزخم شمشیر کوه از جای بر می گرفتند (ترجمهء تاریخ یمینی) اکثر ممالک جهانرا بزخم شمشیر خون پالای مسخر گردانیدند (از جامع التواریخ رشیدی (||) بمجاز) کارزار، نبرد، رزم آوری، هنگام بکار بردن اسلحه و نشان دادن زور و بازو و قدرت شمشیرزنی : بزخم اندر آمد همی فوج فوج بر آن سان که بر خیزد از آب موجفردوسی کمیتت اندر تک گنبدیست اندر دور حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب مسعودسعد تیره کند به تیر جهانگیر چشم روز چون گاه زخم دست به تیر و کمان کند مسعودسعد || اثر زدن نتیجهء زدن شدت ضربت کاری بودن ضربت : یک تازیانه خورد[ م ] بر جان از آن دو چشم کز زخم آن بماندم مانند زرد شیب (سیب) شهید برو تا نشنوی گفتار دلگیر ز تلخی چون کبست و زخم چون تیر (ویس و رامین) عقل داند که چو مهتاب زند دست بتیغ زخم تیغش نه باندازهء درع و قصب است انوری || ضرب دست طریقهء زدن : همی گفت هر کس که این نامدار ندارد مگر زخم اسفندیارفردوسی کس از خیل ایشان نبد مرد تیر بماندند در زخم او خیرخیر (گرشاسبنامه ص 132 ) زخم این است اما بخت روی گردانست (جامع التواریخ رشیدی) رجوع به زخم داشتن و زخم کردن شود ||آواز صوت : بفرمود اسکندر فیلقوس تبیره بزخم آوریدند و کوسفردوسی ز آواز شیپور و زخم درای همی کوه را دل بر آمد ز جایفردوسی || چوبکی است باریک که بدان ساز نوازند و بعربی مضراب گویند || مجازاً به معنی نواختن (انجمن آرا) (آنندراج) رجوع به زخمه و مضراب شود : گوش مالیدن و زخم ار چه مکافات خطاست بی خطا گوش بمالش بزنش چوب هزار منوچهری که بزاریّ وی و زخم تو شد از هم باز عابدان را همه در صومعه پیوند نماز منوچهری || طاق طاق ضربی : بر خسرو آمد جهاندیده مرد برو کار و زخم بنا یاد کرد فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2886 ) چو دیوار ایوانش آمد بجای بیامد بپیش جهان کدخدای بدانست کاری گر راست گوی که عیب آورد مرد دانا بروی که( 27 ) گیرد به آن زخم ایوان شتاب اگر بشکند کم کند نان و آب فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2888 ) چنین گفت رومی که گر زخم کار( 28 ) برآوردمی بر سر ای شهریار نه دیوار ماندی نه طاق و نه کار( 29 ) نه من ماندمی بر در شهریار فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2889 ) کس zaxm (2) - - (1) ( اندر جهان زخم چونان ندید نه از نامور کاردانان شنید( 30 ) فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2889 و رجوع به هوبشمان (استراسبورگ 1895 ) شود (از - (zahm (3) - zam (4) - Etymologie, Strassburg 1893 (5 بدل کرده باشند (یادداشت مؤلف) ( 7) - در آنندراج « زخمی » با « ریشی » 6) - و محتمل است ) ( حاشیهء برهان و مقدمه ص 148 برای این ترکیب تفسیر یاد نشده است ( 8) - در آنندراج برای این ترکیب تفسیر یاد نشده است ( 9) - در این دو کتاب بیتی از آمده ولی بدین معنی نیست و آن بیت این است : ترنجی ز غبغب فتادش « التیام دادن زخم » ظهوری نیز گواه زخم بستن بمعنی بدست که بر دست یوسف رخان زخم بست ( 10 ) - زخم بستن در این بیت بمعنی التیام دادن و درمان ریش است اما اکنون در تداول پارسی زبانان ایران، مرهم نهادن، شستن، ضد عفونی کردن و سپس پیچیدن زخم را گویند همچنانکه اگر نوارهای اطراف زخم » را مقابل « زخم بسته » زخم را برای پانسمان و یا بعلتی دیگر برداشته باشند، گویند، زخم او باز است یا زخم را باز کرده اند و بدین هر دو معنی بکار برند تأویل آنندراج و تشبیه زخم بستن به حنا بستن بی دلیل و ناصواب است، بسته شدن زخم، در « باز تداول ما مورد استعمال دیگر نیز دارد و آن بهم آمدن سر زخم است بهنگام یا نابهنگام، زیرا روی زخم اگر قبل از آنکه جراحات و چرکهای آن خارج گردد و یا پس از آن در اثر روییدن گوشت تازه پوشیده شود گویند: زخم بسته شد یا سر زخم بهم آمد و چون زخم یا دملی که چرک و پلیدی در خود داشته باشد شکافته شود گویند: زخم باز شد، زخم گشوده شد، زخم سر باز کرد ترکیب زخم گشادن و سر باز کردن زخم در ضمن ترکیبات زخم آمده است ( 11 ) - در آنندراج در تفسیر این ترکیب چنین آمده: و با ملاحظهء سایر موارد بنظر میرسد که مقصود وی آن است که این دو ترکیب با یکدیگر شباهت دارند نه « از عالم خون بها » ترادف ولی زخم در این شعر ظاهراً بمعنی قتل است (چنانکه زخم درست بمعنی مرگ خواهد آمد) بنابراین زخم بها در این بیت، ( درست بمعنی خون بهاست ( 12 ) - در آنندراج و ارمغان آصفی، در تفسیر زخم پیرای چنین آمده است: از عالم چمن پیرای ( 13 - در ارمغان آصفی این ترکیب و شاهد آن بدون تفسیر نقل گردیده است ( 14 ) - در آنندراج این شعر صائب آمده و زر چاپ شده و مسلماً غلط چاپی است ( 15 ) - صاحب ارمغان آصفی این ترکیب را تفسیر نکرده ( 16 ) - ناظم الاطباء این ترکیب را با سکون میم و بدون یاء مصدری ضبط و تفسیر کرده و ظاهراً در ضبط به اشتباه رفته زیرا در این صورت افادهء معنی مصدری نمیکند پول) ) « بزخم کار زدن » بلکه نعت فاعلی است مانند آهن کار و گل کار، و اگر داشته باشد معنی معمار و بناء دهد در تداول عامه شود ( 17 ) - مؤلفان بهار عجم و آنندراج این بیت را در ذیل « زخم کار » بمعنی بمصرف صحیح رسانیدن آن نیز می آید رجوع به آورده اند ( 18 ) - در ارمغان آصفی این ترکیب و شعر مجرم بدون تفسیر آمده ( 19 ) - بطوری که « زخم نمک بند » ترکیب ملاحظه گردید زخم بمعنی جراحت متداول امروز نیست بلکه از قدیم بوده و خاقانی و فردوسی نیز در اشعار خود زخم را بمعنی یاد « زخم چین » جراحت بکار برده اند ( 20 ) - در آنندراج و ارمغان برای این ترکیب تفسیری نیامده اما از شاهدی که برای ترکیب شده معنی مذکور بدست می آید ( 21 ) - در ارمغان آصفی برای این ترکیب تفسیری ذکر نشده است ( 22 ) - صاحب آنندراج در ذیل دجله ریز، شعر ظهوری را چنین نقل کرده: تارک دل زخم دجله ریز « مثالش در زخم دجله ریز گذشت » نویسد که در اشعار « یک زخم » فروخورد بنابراین در یکی از این دو جا اشتباه کرده است ( 23 ) - در انجمن آرا و آنندراج دربارهء این که فردوسی و دیگر شاعران در وصف شمشیر سام آمده، چیزی ذکر نشده است ولی بطوری که شواهد مذکور نشان میدهند گرز سام و شاید هر گونه گرز گرانی را یک زخم لقب میداده اند ( 24 ) - از موارد استعمال زخم بر می آید که زخم بجای ضرب (زدن) بکار میرود درتمام معانی، اسمی و صفتی، تام و ناقص و یکی از این موارد، استعمال ضرب عربی و زدن فارسی است بصورت فعل ناقص، در افکندن طاس در نرد که گاه بصورت بسیط و فعل تام نیز بکار میرود همچنانکه در آغاز عبارت منقول از چهار مقاله (ضرب امیر را بود بینداخت تا سه شش زند)، و نیز انوری راست: همه در ششدر عجزند و ترا داو بهفت ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندبست ( 25 ) - در قدیم در بازی نرد سه مهره بوده قزوینی بهنگام چاپ چهار مقاله بدون توجه بدین نکته سه شش را که در نسخه بوده دوشش کرده و پس از چاپ آن کتاب بدین نکته رسیده اند رجوع به حواشی چهار مقاله چ معین شود ( 26 ) - در است و در کنار آن علامت تعجب « داو » ، اما در یادداشت های مؤلف « داد » : دیوان ازرقی چ سعید نفیسی و چهار مقاله چ معین گذارده شده در لغت داو بمعنی نوبت بازی نرد و شطرنج است انوری گوید: همه در ششدر عجزند و ترا داو بهفت ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندبست خاقانی راست : بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر دو زخم گرچه از چار آخشیج و پنج در، در ششدرم 28 ) - چنین گفت ) ( بنابراین شاید در بیت ازرقی داو انسب باشد ( 27 ) - ن ل: چو (شاهنامه چ بروخیم ج 9 حاشیهء ص 2888 29 ) - کار در این بیت بمعنی بنا و ) ( رومی که گر خمّ کار برافزودمی بر سر ای شهریار (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2495 شود ( 30 ) - ظاهراً زخم در ابیاتی که برای طاق ضربی شاهد آمده تصحیفی از کلمهء خَمّ باشد « کار » ساختمان است رجوع به.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.