زبرین
[زَ بَ] (ص نسبی) مقابل زیرین باشد (آنندراج) منسوب به زبر ضد پایین (ناظم الاطباء) اعلی علوی فوقانی مقابل تحتانی : نیمهء زبرینشان [ مردم سودان ] کوتاه است و نیمهء زیرین دراز (حدود العالم) چون بزبرین پارهء او شود حرکت او سوی مشرق بود (التفهیم بیرونی) زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری فرخی جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودینناصرخسرو ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرهء بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته (گلستان سعدی ||) منسوب به فتحه (ناظم الاطباء).