زبردستی
[زَ بَ دَ] (حامص مرکب) ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور (ناظم الاطباء) : غم زیردستان بخور زینهار بترس از زبردستی روزگارسعدی || غلبه و شدت و برتری و استیلاء (ناظم الاطباء) : آب که میلش همه با پستی است در پریش لاف زبردستی است موج زند سینه که تالب بود کوزه بریزد چو لبالب بودامیرخسرو دهلوی || بزرگی بزرگ منشی آقایی اهمیت بزرگواری : و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر (ترجمهء محاسن اصفهان ص 31 ||) قدرت زورمندی توانائی اقتدار زورمند بودن پهلوانی : بادت ز جهانیان زبردستی کز رنج مجیر زیردستانیسوزنی گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب فلک حریف زبردستی مدارا نیستصائب || چالاکی جلدی مهارت || صدرنشینی بالاترنشینی لایق صدر بودن زبردست بودن : بچار صدر زبردستی ائمه تراست چنانکه دست کس از دست تو زبر نبود سوزنی.