زبان بسته
[زَ بَ تَ / تِ] (ن مف مرکب)خاموش ساکت غیر ناطق (ناظم الاطباء) : باده گیران زبان بسته گشادند زبان باده خواران پراکنده نشستند بهمفرخی چو سعدی که چندی زبان بسته بود ز طعن زبان آوران رسته بود(بوستان) تو دانی ضمیر زبان بستگان تو مرهم نهی بر دل خستگان(بوستان) بهائم خموشند و گویا بشر زبان بسته بهتر که گویا بشرسعدی || غیرناطق حیوان (ناظم الاطباء) و این کلمه ای است که از راه رقت و شفقت گویند: امروز حیوان زبان بسته را آب نداده است : اگر ما مستحق عذابیم این چهار پایان زبان بسته بی گناه اند (قصص الانبیاء ص 136 ) بمرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را بازدهنظامی || کودک که هنوز سخن گفتن نتواند : نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف سعدی (بوستان ||) مجازاً، مردی احمق و گول|| گنگ (ناظم الاطباء).