زب
[زَب ب] (ع مص) پر کردن مشک را (اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء ||) بسیاری موی گردن بعیر (آنندراج)( 1 ||) مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت)، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر موی فراوان (تاج العروس) زب و زبب( 2)؛ قریب بفروشدن یا گردیدن آفتاب ( (آنندراج) (از ناظم الاطباء ||) کف برآوردن کنج دهن (آنندراج)( 3 ||) برداشتن بار (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس) ( 1 - در اقرب الموارد و تاج العروس، مصدر زب بدین معنی، تنها زبب آمده است ( 2) - در اقرب الموارد و تاج العروس، مصدر زب بدین معنی، تنها زبب آمده است ( 3) - در اقرب الموارد و تاج العروس، مصدر زب بدین معنی، تنها زبب آمده است.