زاریدن
[دَ] (مص) ناله کردن (آنندراج) گریه و زاری کردن موئیدن گریهء زار کردن : چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چو ما بی نوالیفرخی بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارمسوزنی سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوشسعدی هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزاردسعدی عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزاردسعدی بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارندسعدی || شکایت پیش کسی بردن استعانت التماس یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار (بهاءولد) از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیمسعدی و رجوع به زار و زاری شود.