ریو
[وْ] (اِ) فریب مکر تزویر دغا ریا (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از شرفنامهء منیری) مکر و حیله (فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) : تو و مادرت هر دو از جنگ دیو برون آوریدم به رای و به ریوفردوسی که ملیخای آسمان فرهنگ از زمانه چه ریو دید و چه رنگنظامی چون سلیمان باش بی وسواس و ریو تا ترا فرمان برد جنی و دیومولوی هرکه در دنیا خورد تلبیس دیو وز عدوی دوست رو تعظیم و ریومولوی گر در این ملکت بری باشی ز ریو خاتم از دست تو نستاند سدیومولوی مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو سعدی (بوستان) گر نشیند فرشته ای با دیو وحشت آموزد و خیانت و ریو(گلستان) که زنهار از این مکر و دستان و ریو بجای سلیمان نشستن چو دیو سعدی (بوستان) وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو حافظ - ریو و رنگ؛ مکر و فریب حیله و نیرنگ : اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ سوزنی در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ سوزنی هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ سوزنی.