ریم
(اِ) چرکی که از جراحت می پالاید و در دنبل فراهم می آید (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) غساق : در غریبی نان دستاسین و دوغ بهْ که در دوزخ زقوم و خون و ریم ناصرخسرو چو خون و ریم بپالود خیره از مردم به دوزخ اندر لابد که خون دهندش و ریم سوزنی - ریم خورده؛ چرکین ریمناک جامهء ریم گرفته جامهء آلوده به ریم : به آب دیده بشوییم نامهء عصیان که هست نامهء عصیان چو ریم خورده ثیاب سوزنی - ریم دوزخ؛ غساق غسلین (یادداشت مؤلف) - ریم کردن؛ چرک کردن (ناظم الاطباء) :بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچنانکه درد آماس آن روز که پختن و ریم کردن آغاز کند، زیادت گردد (ذخیرهء خوارزمشاهی) - ریم ور؛ صاحب ریم ریمناک: الاغثاث؛ ریم ور شدن (المصادر زوزنی ||) هر مادهء کثیفی که از بینی و سینه برآید (ناظم الاطباء) : فرق میان بلغم و ریم آن است که بلغم بر سر بایستد و ریم اندر بن آب نشیند و ریم اگر بر آتش افتد گنده باشد و بلغم گنده نباشد و گند ریم همچون گند استخوان باشد که بسوزد (ذخیرهء خوارزمشاهی) گرد آمدن ریم اندر فضای سینه را ذات الصدر گویند و هرگاه که ریم اندر فضای سینه ریخته شود و از گلو برآمدن آغاز کند اگر اندک باشد از راه گلو پاک شود (ذخیرهء خوارزمشاهی) - ریم گوش؛ چرک گوش (ناظم الاطباء) سملاخ سملوخ صملاخ وسخ اذن (یادداشت مؤلف ||) دُرد روغن || دُرد شراب || کثافت هر فلزی (ناظم الاطباء) کثافت فلزات چنانکه ریم نقره و غیره (غیاث اللغات) (آنندراج ||) چرکی که بر بدن و جامه نشیند (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) درن چرک شوخ (زمخشری) کلخج خاز شوخ کرس وسخ خبث قیح استیم ستیم (یادداشت مؤلف) : سرای خود را کردم ستانهء زرین به سقف خانه پدر بر ندیده که گل و ریم سوزنی.