ریش

معنی ریش
(اِ) لحیه (دهار) (ترجمان القرآن) محاسن موهای چانه و گونه ها (ناظم الاطباء) محاسن دف و سفره از تشبیهات اوست (آنندراج) مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی نیست و با یای مجهول قافیه است، اما گفتهء او بر اساسی نیست (یادداشت مؤلف) : قی اوفتد آن را که سر و ریش تو بیند زان خلم و زان بفچ چکان بر بر و بر روی شهید بلخی تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب رودکی ز بالا فزون است ریشش رشی تنیده در او خانه صد دیوپایمعروفی چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست محال باشد بالا چنان و ریش چنینمنجیک به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به سد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت عمارهء مروزی گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی لنج ترا عمارهء مروزی گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم و جمله تنش کلخج عمارهء مروزی آن ریش نیست جغبت دلال خانه هاست وقت جماع زیر حریفان فکندنیستطیان با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی شاند طیان آن ریش پرخدو بین چون مالهء بت آلود گویی که دوش بر وی تا روز گوه پالود طیان نژاد منوچهر و ریش سپید ترا داد بر زندگانی امیدفردوسی تهمتن گرفت آنگهی ریش او کشید و برون بردش از پیش اوفردوسی گر شوم بودتی به غلامی به نزد خویش با ریش شوم تر به برما هرآینهعسجدی کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغندهء حلاج ابوالعباس بدان صفت که خر پشت ریش را بر ریش تفو زنند به ریش تو صد هزار تفوسوزنی جواب داد سلام مرا به گوشهء ریش چگونه ریش بمانند یک دو دسته حشیش مرا به ریش همی پرسد ای مسلمانان هزار بار به خوان من آمده بی ریشانوری هرکس پادشاه ریش خویش استعطار گر به ریش و خایه بودستی کسی هر بزی را ریش و مو باشد بسیمولوی خادم آمد گفت صوفی خر کجاست گفت خادم ریش بین جنگی بخاستمولوی میفراز گردن به دستار خویش که دستار پنبه ست و ریشت حشیش سعدی (بوستان) دو دستش چو با شانه سازش کند دف ریش او را نوازش کند فتاده شب و روز در پیش او به ذوق طبق سفرهء ریش او ملاطغرا (از آنندراج) - از ته ریش گذشتن؛ فریب دادن (غیات اللغات) کنایه از فریب دادن (آنندراج ||) - کنایه است از، از جا برآمدن (آنندراج ||) - از حالت نیک به حالت بد رفتن (آنندراج) - به ریش خود یا کسی خندیدن؛ مسخره کردن ریشخند کردن : که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد تو خود اگر نتوانی به ریش خویش مخند سعدی - به ریش کسی بستن؛ دختری زشت را به مردی ابله دادن || - به زور یا فریب کسی را به کاری واداشتن (یادداشت مؤلف) - به ریش کسی پیاز خرد نکردن؛ از او نترسیدن به او وقعی نگذاشتن (یادداشت مؤلف) - به ریش کسی نگریستن؛ کنایه از متوسل شدن بدو توقع داشتن از وی : با در و دشت ساز خاقانی خانه و خوان ناسزا منگر تا برون ریشهء گیا بینی ز اندرون ریش ده کیا منگرخاقانی - به ریش گرفتن؛ پذیرفتن قبول کردن به مزاح دروغی را چون راست پذیرفتن پذیرفتن تملق و تبصبص از کسی با علم به خلاف پذیرفتن گفتهء تملق آمیز از کسی با وجود داشتن یقین به دروغ گویی او برای لذتی که از این گفتار می برد: گفتند تو بسیار فاضلی و او هم به ریش گرفت (یادداشت مؤلف) - به ریش نزدیک؛ نوجوان نوجوانی که ریش آمدن وی نزدیک باشد نوخط : دو سرهنگ سرای محتشم نیز بخواست با دویست غلام به ریش نزدیک (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 400 ) - بی ریش؛ که ریش ندارد نابالغ || - امرد - ریش بر باد دادن؛ کنایه از ریش تراشیدن است (آنندراج) : مگر ز منهی رایت شنیده ای عالم که ریشهای حریفان همی دهی بر باد عرفی شیرازی (از آنندراج) - ریش برکندن؛ کندن موهای ریش کنایه از زاری و اظهار تأسف شدید کردن، مانند برسر زدن : ریش برمی کند و می گفت ای دریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغمولوی - ریش بریده؛ دشنامی است مردان را (یادداشت مؤلف) - ریش به دوغ سفید کردن؛ کنایه از مردم بی عقل و کسی که کم تجربه باشد (برهان) ناتجربه کار و کم عقل (مجموعهء مترادفات ص 351 ) (آنندراج) عمر را به سفاهت گذراندن (ذیل برهان چ معین) : آن خواجه که برده از رخش بخل فروغ کرده ست سفید ز احمقی ریش به دوغ ظهوری (از آنندراج) - ریش پرباد؛ با غرور و تکبر (از غیاث اللغات) - ریش جوگندم؛ مرد میانه سال کهل (از مجموعهء مترادفات ص 167 ) موی آمیزه (آنندراج) : این را عزت به فضل بود و به هنر او را حرمت به ریش جوگندم بود طالب آملی (از آنندراج) - ریش جوگندمی؛ سیاه و سپید - ریش چپرباف؛ ریش کلانی که مثل شانهء جولاه باشد (آنندراج) : آن ریش چپرباف که در بقچه نگاهش می داشت برای در و دیوان به کجا رفت شرف الدین شفایی (از آنندراج) - ریش حنایی؛ که ریش خود را به حنا خضاب کرده باشد (از یادداشت مؤلف ||) - متظاهر به رعایت آداب نظافت و طهارت - ریش خر؛ پرسیاوشان لحیه الحمار (از منتهی الارب) رجوع به پرسیاوشان شود - ریش خروس؛ غبغب خروس رعثه (یادداشت مؤلف) - ریش خود را زدن؛ اصلاح کردن ریش با ماشین نه با تیغ - ریش دادن؛ ضمانت کردن (یادداشت مؤلف) - ریش دادن و ریش گرفتن؛ متعهد شدن (یادداشت مؤلف) - ریش در آسیا یا از آسیا سفید کردن؛ کنایه از نادان و ناآشنا بودن به آداب و آیین معاشرت تجربه ای از عمر دراز به حاصل نکردن (از یادداشت مؤلف) کنایه از کم عقلی و ناتجربگی (آنندراج) : نمی بینیم باقر یک سر مو پختگی با تو مگر ریش سیاهت را سفید از آسیا کردی باقر کاشی - ریش دراز؛ که ریش دراز دارد که ریش بلند دارد (یادداشت مؤلف) - ریش در دست دیگری یا کسی داشتن؛بی اختیاری در کاری (مجموعهء مترادفات ص 71 ) اختیار کار خود به او سپردن (آنندراج) : هرکه دل پیش دلبری دارد ریش در دست دیگری داردسعدی - ریش در دست کسی دادن؛ کار خود را به دیگری واگذار کردن (ناظم الاطباء) - ریش سیه سپید؛ لحیه لیثه (منتهی الارب) ریش جوگندمی رجوع به ترکیب رافضیان را » : ریش جوگندمی شود - ریشش به نماز نیست؛ ظاهراً یعنی استوار و مؤمن و صادق نیست : اما آنچه گفته است که ریشش به نماز نیست که دروغ گوید (کتاب النقض ص 573 ) - ریشش درآمدن؛ غیر قابل انتفاع و بی « همهء امید به قائم باشد مصرف شدن چیزی (فرهنگ لغات عامیانه) - ریشش را به خون سرش خضاب کردن؛سرش را بریدن کشتن (یادداشت مؤلف) - ریش فتحعلیشاهی؛ ریش دراز همانند ریش فتحعلیشاه - ریش کپه (به فک اضافه)؛ ریش پهن ریش تپه بلمه پرریش لحیانی (به اضافه) ریش انبوه و پرپشت و نیز رجوع به مترادفات شود - ریش کسی را در دست داشتن؛ از او گروی یا مابه الضمانی در دست داشتن (یادداشت مؤلف) - ریش کشیدن؛ برقیاس ریش کندن، کنایه از متأسف و متحسر یا رنج و محنت کشیدن بیفایده باشد (آنندراج) : مهلت اجل دهد ملکی را که هر زمان ریش از برای رفتن گنج کیان کشد امیرخسرو دهلوی (از آنندراج) - ریش گذاشتن؛ نتراشیدن ریش - ریش گرو دادن؛ زبان دادن پایندانی و ضمانت کردن (یادداشت مؤلف) - ریش محرابی؛ نوعی ریش شبیه به محراب - ریش مورچپه؛ شاید ریش مورچه پی رجوع شود به ترکیب بعدی (یادداشت مؤلف) - ریش مورچه پی؛ بسیار کوتاه زده شده باشد نه اینکه از بن تراشیده شده باشد - ریش نادری؛ شاید ریش مشابه ریش نادرشاه || - گرو و تعهد و مابه الضمانی کلان و عظیم - ریش نداشتن؛ کنایه از عزت و حرمت و اعتبار و آبرو نداشتن (آنندراج) : پیش معنی بی قبول رشوه کس ریشی نداشت بهرمزد اصلاح کار خلق چون دلاک کرد اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج) - ریشی و پشمی بهم زدن؛ کودکی را ریش برآمدن صاحب ریش و پشمی بودن (یادداشت مؤلف) - ریش و گیس بافتن یا ریش و گیس بهم -بافتن؛ با هم شور کردن عقل سرهم کردن (یادداشت مؤلف) - ریش و گیس گرو گذاشتن؛ ضمانت کردن شفاعت کردن - گوریش؛ گاوریش نادان : بود اندر جهان چو من گوریش باشد اندر جهان چو من نادانمسعودسعد رجوع به مادهء گاوریش شود - هم ریش؛ باجناق هم داماد دو تن که با دو خواهر ازدواج کرده باشند و هم دندان -امثال: آخر ای خواجه بجنبان ریش را؛ تو هم کاری بکن (امثال و حکم دهخدا) از ریش پیوند سبیل کردن (امثال و حکم دهخدا) از ریش گسست و بر بروت پیوست (امثال و حکم دهخدا) بازی بازی با ریش بابا هم بازی (امثال و حکم دهخدا) برکنده بهْ آن ریش که در دست زنان است (امثال و حکم دهخدا) به بهلول گفتند ریش تو بهتر یا دم سگ؟ گفت: اگر از پل جستم ریش من وگرنه دم سگ (امثال و حکم دهخدا) تا هستم به ریشت بستم (یادداشت مؤلف) چراغی را که ایزد برفروزد هرآن کس پف کند ریشش بسوزد دست از ریش ما بردار؛ ما را رها کن (یادداشت مؤلف) ریش او زرد است این هم یک دلیل (امثال و حکم دهخدا) ریش بابا ببین که نیمه نماند (امثال و حکم دهخدا) ریش خام طمع به جیب مفلس (امثال و حکم دهخدا) ریش دراز و سر کوچک نشان احمقی است (امثال و حکم دهخدا) ریش را بالای بروت گذاشتن، نظیر: مسکین خرک آرزوی دم کرد نایافته دم دو گوش گم کرد (امثال و حکم دهخدا) ریش سفید پنبهء مینای می بود (شود) (امثال وحکم دهخدا) ریشش درآمده؛ مبتذل شده است نفع سابق را ندارد همه کس آن را داند بکر نیست (یادداشت مؤلف) ریش سکهء مرد است (امثال و حکم دهخدا) ریش فروشد متاع مردم را : که گفت ریش فروشد متاع مردم را واله هروی (از امثال و حکم) این مثلی است مشهور ایران، مانند زاهدان ریش دراز به اظهار صلاح و تقوی کسی را فریب دادن و متاع کاسد خود را به بهای گران فروختن یعنی ریش دراز متاع ناروای او را می فروشد (از آنندراج) (مجموعهء مترادفات ص 188 ) ریش ملا ببوسیدن رفت مثل هندی است (از شاهد صادق، یادداشت مؤلف) ریش و قیچی هر دو در دست شماست (از امثال و حکم دهخدا) هرکه ریش دارد بابای تو نیست (امثال و حکم دهخدا (||) ص) به درازا از یکدیگر به قطعات جدا شده پاره به قطعات باریک و دراز (در جامه و جز آن) (یادداشت مؤلف) در فرهنگ ناظم الاطباء معانی زیر برای کلمهء ریش آمده و فارسی دانسته شده است اما از فرهنگهای دیگر تأیید نشد (||: اِ) پشم و صوف || بالاپوش و جبه ای که بر بالای لباس پوشند || لباس که در روز جشن پوشند || زور و ظلم و ستم || زبردستی خشم قهر غضب || ریس و برگ خرمابن (ناظم الاطباء).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.