ریس
« اسب ریس » (اِ) قهر و غضب و خشم (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ||) قوت و زور (ناظم الاطباء ||) ریس در کلمهء مبدل ریس به معنی راه است رجوع به اسب ریس شود || زبردستی || صدای گوش || نمونه || نقشهء زردوزی (ناظم الاطباء ||) ریسمان نخ - ریس باف؛ بافته شده از ریس || - ریس بافنده که از ریس بریسد: ریس باف اصفهان کارخانهء ریس باف اصفهان (یادداشت مؤلف) - ریسش آمده؛ نخ کارش به دست آمده آثارش ظاهر شده - ریس فروش؛ غزال (ملخص این نام را به دو نوع ژونی پروس( 1) می دهند: ژونی پروس کمونیس( 2) و « پل زنگوله » و « نور » اللغات خطیب کرمانی ||) در ژونی پروس سابینا( 3) نامی است که در نور و کجور به مای مرز دهند پیرو (یادداشت مؤلف) رجوع به مای مرز و پیرو شود|| Juniperus (2) - Juniperus communis - (1) ( رسم نقوش که پیش از خود نقش رسم شود (از شعوری ج 2 ص 18 (3) - Juniperus sabina.