ریزش
[زِ] (اِمص) ریختن (ناظم الاطباء) اسم مصدر از فعل ریختن: ریزش ابر ریزش باران عمل ریختن: خواهش دل ریزش دست (یادداشت مؤلف) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خونسوزنی ریزش ابر صبحگاهی دید طبع من چو صدف دهان بگشادخاقانی از دادهء دهر است همه زادهء سلوت از بخشش چاه است همه ریزش دولاب خاقانی چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست سعدی || گداختگی (ناظم الاطباء) سرشتن و به هم آمیختن و به شکل و قالب خاص درآمدن : تن چه بود ریزش مشتی گل است هم دل و هم دل که سخن در دل است نظامی|| جریان و روانی || جریان به مقدارهای کم و اندازه های کوچک || افشانی و پراکندگی (ناظم الاطباء ||) سقوط درافتادن پاشیده شدن: ریزش سقف ریزش چاه (از یادداشت مؤلف) - ریزش کردن؛ افتادن قسمت دهانهء چاه و قنات و جز آن|| - کنایه از بخشش کردن : دستی که ریزشی نکند شاخ بی بر است نخلی که میوه ای ندهد خشک بهتر است صائب تبریزی|| روانی بینی (ناظم الاطباء ||) بخشش و انعام (آنندراج) : داد به ترتیب ادب ریزشی صورت جان را به هم آمیزشینظامی ریزش پنهان به سائل عمر جاویدان دهد پردهء ظلمت به روی آب حیوان خوش نماست صائب (از آنندراج) کریم از بهر ریزش می نهد رنج طلب بر خود ز دریا هرچه گیرد ابر گوهربار می ریزد صائب (از آنندراج) مستیی دارم که این هم در حساب ریزش است گر ز شوخیهای ساقی باده در پیمانه ریخت ملاطغرا (از آنندراج) -امثال: خواستن دل ریزش دست (|| اِ) ریزه براده قطعات بسیار خرد و ذره وار که از سودن یا رشتن چیزی بریزد : ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک هست لسان الحمل صورت سوهان او خاقانی ای ریزهء روزی تو بوده از ریزش ریسمان مادرخاقانی.