ریزریز
(ص مرکب، ق مرکب) پاره پاره قطره قطره خردخرد (ناظم الاطباء) ریزه ریزه پاره پاره (آنندراج) (از شرفنامهء منیری) به قطعات سخت خرد ذره ذره (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریزکسایی بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریزاسدی زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت خاقانی برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من خاقانی زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیزنظامی - ریزریزباران؛ قسمی دوختن (یادداشت مؤلف) - ریزریز شدن؛ خرد گشتن ریزه ریزه شدن ذره ذره گشتن به قطعات سخت خرد درآمدن (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیزفردوسی چو گردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریزفردوسی به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیزفردوسی بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریزنظامی ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریزنظامی - ریزریز کردن؛ خردخرد کردن (ناظم الاطباء) به پاره های خرد بریدن یا شکستن (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریزفردوسی منم بندهء هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریزفردوسی به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریزفردوسی پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریزنظامی چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریزنظامی سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز نظامی (از شرفنامهء منیری).