ریز
(نف مرخم) (مادهء مضارع ریختن) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است (از ناظم الاطباء) ریزنده (آنندراج) فاعل از ریزیدن (شرفنامهء منیری) - آب ریزی کردن؛ آب ریختن : ز دریای او آبریزی کنند بر آن گنجدان خاک بیزی کنندنظامی - ابر سیلاب ریز؛ ابری که باران سیل آسا ببارد : تغافل نسازی که سیلاب تیز به جوش است در ابر سیلاب ریزنظامی - برف ریز؛ که برف ببارد برف بار : چو برگ بهار آسمان برف ریزنظامی - جرعه ریز کردن؛ جرعه جرعه ریختن : سکندر منش کرد بر باده تیز ز می کرد یاقوت را جرعه ریزنظامی - جلوریز؛ ظاهراً به سرعت و تندی تازان :لشکریان از منع سرداران متقاعد نشده جلوریز به شهر داخل شده معاونت به بونهء [ بنهء ] خود نمودند (مجمل التواریخ گلستانه ص 25 ) - خونابه ریز؛ اشک ریز اشک خونین ریز : به شب زنده داران بیگاه خیز به خاک غریبان خونابه ریزنظامی - خون ریز؛ سفاک و کسی که خون می ریزد (ناظم الاطباء ||) - قتل عمل خون ریختن (یادداشت مؤلف) : به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن که ایام از این انجمن درنماندخاقانی فراقت ز خون ریز من درنماند سر کویت از لافزن درنماندنظامی رجوع به مادهء خونریز شود - درم ریز؛ نثار کردن پول : کنم بر درم ریز خود زرفشاننظامی درم ریز کن بر سر جویبارنظامی - زعفران ریز؛ که زعفران بریزد که زعفران بپاشد : زر آن میوهء زعفران ریز شد که چون زعفران شادی انگیز شد نظامی (شرفنامه ص 226 ) - سنگ ریز؛ سنگ باران || - حادثهء سخت : مگر چاره سازم در این سنگ ریزنظامی - سیماب ریز؛ کنایه از براق و درخشان : ستیزنده از تیغ سیماب ریز چو سیماب کرده گریزاگریزنظامی - شکرریز؛ شکرساز و کسی که قند و نبات و حلوا می سازد (ناظم الاطباء) رجوع به مادهء شکرریز شود || - شیرین مطبوع و دلپسند : شکرریز بزمی دگر ساختمنظامی شکرریز آن عود افروخته عدو را چو عود و شکر سوختهنظامی - عرق ریز؛ خوی کنان کسی که عرق از بدن وی روان است (ناظم الاطباء) - گنج ریز؛ گوهرخیز گوهرزا گرامی گرانقدر : به آواز پوشیدگان گفت خیز گزارش کن از خاطر گنج ریزنظامی بفرمود تا خازن زودخیز کند پیل بالا بر آن گنج ریزنظامی - گهرریز؛ کسی که گوهر می افشاند (ناظم الاطباء) رجوع به مادهء گهرریز شود - مشک ریز؛ که مشک بریزد که مشک بپاشد کنایه از چیز معطر و خوشبوی : پندارم آهوان تتارند مشک ریزسعدی - هلاهل ریز؛ حیوانی که زهر می پاشد (ناظم الاطباء) - یاقوت ریز کردن؛ یاقوت ریختن کنایه از ریختن قطرات شراب در خاک : زِ می کرد بر خاک یاقوت ریزنظامی ترکیب های دیگر: - آب ریز؛ بتون ریزی پی ریز (در تداول، متصل و پیوسته) پی ریزی تخم ریز توپ ریز جلوریز خاک ریز خایه ریز خونریز دم ریز رنگ ریز ساچمه ریز سرریز (شدن) سینه ریز شکرریز شمع ریز طرح ریز قهوه ریز (قهوه جوش) کاریز کهریز گل ریز لب ریز لگام ریز مجسمه ریز نخودریز نیریز واریز (یادداشت مؤلف) رجوع به هر یک از ترکیب های فوق شود (|| فعل امر) امر به ریختن یعنی بریز (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) امر از ریزیدن (شرفنامهء منیری) رجوع به ریختن و ریزیدن شود (|| پسوند) مزید مؤخر امکنه تبریز نیریز چهریز (یادداشت مؤلف).