رهنمون
[رَ نُ / نِ / نَ] (ص مرکب)نمایندهء راه (ناظم الاطباء) نمایندهء راه که به تازیش هادی خوانند (شرفنامهء منیری) رهبر راهبر مرشد راهنمون راهنما رهنمایی (یادداشت مؤلف) : چه گفتند در داستان دراز نباشد کس از رهنمون بی نیازابوشکور همی رفت و پیش اندرون رهنمون جهاندیده ای نام او شیرخونفردوسی خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن منوچهری چنین گفت گشتاسب با رهنمون که روزی به پیشه نگردد فزوناسدی ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی که رهنمون ( چو بد آید رهت نمونه شود خاقانی گر دیده بُده ست رهنمون دل من در گردن دیده باد خون دل من ؟ (از سندبادنامه ص 325 ||ناخدا و ملاح || بدرقه || حاجب || نقیب (ناظم الاطباء) رجوع به راهنمون شود.