رهروی
[رَ رَ / رُ] (حامص مرکب) سیر و حرکت و راه رفتن : بازماندن ز راه روی نداشت ره نه و رهروی فرونگذاشتنظامی رهروی در گرفت و راه نوشت سوی شهر آمد از کرانهء دشتنظامی سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینیحافظ کعبه کجا و رهروی نی سوارها با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد واعظ قزوینی || هدایت و ارشاد || سلوک و سیر و رفتار|| روش || گام و خطوه (ناظم الاطباء) رجوع به راهروی در همهء معانی شود.