رهاندن
[رَ دَ] (مص) رهانیدن آزاد کردن نجات دادن خلاص نمودن آزادی دادن (ناظم الاطباء) آزاد کردن از بند (آنندراج) جدا کردن نجات دادن : وین فره [ پیر ] زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد ازو ایزد جبار مرارودکی تبهای دیرینه را منفعت کند و از یرقان برهاند (الابنیه) ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری ببایدت جستفردوسی از آن آمدم سوی میدان تو که از تن رهانم مگر جان توفردوسی رهاندم ز تن همچنان جان اوی که ویران کنم کشور و خان اویفردوسی رهاند خرد مرد را از بلا مبادا کسی در بلا مبتلافردوسی زین اژدهای پیسه نتواندت رهاندن ای برخطا و زلت جز رحمت خدایی ناصرخسرو ایزد برهاندت از بلاهاش بهْ زین سوی من ترا دعا نیست ناصرخسرو که به آل رسول خویش مرا برهاندی ازین رمهء نسناسناصرخسرو که از سایهء غیر سر می رهانم که از خود چو سایه جدا می گریزمخاقانی چو جان کارفرمایت به باغ خلد خواهد شد حواس کارکن در حبس تن مگذار و برهانش خاقانی جز ساقی و دردی و سفال و می از ششدر غم مرا که برهاند؟خاقانی شه آن کاردان را که کشتی رهاند بفرمود تا کشتی آنجا رساندنظامی به هرجا که او تاختی بارگی رهاندی بسی کس ز بیچارگینظامی گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم ترسم نتوانم که شکن برشکن است آن سعدی رمقی بیش نمانده ست گرفتار غمت را چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی سعدی گر بار دگر دامن کامی به کف آرم تا زنده ام از چنگ منش کس نرهاند( 1) سعدی - بازرهاندن؛ وارهاندن رهانیدن رهاندن خلاص کردن آزاد ساختن : مردم نخست ترا بازرهانند (کلیله و دمنه) خوی بدش که بازرهاند مرا ز من آن خوی بد ز هرچه نکوتر نکوتر است خاقانی یارب ازین حبس گاه بازرهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب خاقانی - وارهاندن؛ آزاد ساختن رهانیدن : وارهان زین دامگاه غم مرا کآرزوی آشیان می آیدمخاقانی جان یوسف زاد را کآزادکردهء همت است وارهان زین چارمیخ هفت زندان وارهان خاقانی رجوع به وارهاندن شود || رهاکردن نیز می توان گرفت « رهانیدن » دست و پای ستور و مرغ را از بند || ربودن (ناظم الاطباء) ( 1) - عده ای از شواهد را از.