روشنگر
[رَ / رُو شَ گَ] (ص مرکب)صیقل و جلا دهنده (ناظم الاطباء) زداینده آنکه آهن صیقلی و روشن کند صقال جلاء که زنگ از شمشیر و آینه بزداید شحاذ صاقل آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد آینه زدای (یادداشت مؤلف) : تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم بر روی چرخ آینه کردار می رود سید حسن غزنوی به روشنگر چه از آئینه جز زنگار می ماند؟ صائب || برهان و واضح کنندهء مطلب و معنی و بیان است (انجمن آرا) (آنندراج) واضح کننده توضیح دهنده برطرف سازندهء ابهام از سخن روشن کنندهء سخن (از یادداشت مؤلف) : گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشن تر استمولوی گفت حق شان گر شما روشنگرید( 1) در سیه کاران مغفل منگریدمولوی ( 1) - ایهام به معنی اول هم دارد.