روشن

معنی روشن
[رَ / رُو شَ] (ص)( 1) تابناک نورانی منور درخشان تابان (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) چیز دارندهء نور مثل چراغ و آفتاب و اطاق روشن (فرهنگ نظام) مُضی ء منیر باهر بافروغ مقابل تاریک (یادداشت مؤلف) : تا همه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشنرودکی زمین پوشد از نور پیراهنا شود تیره گیتی بدو روشنافردوسی چنین داد پاسخ که این نیست داد چنین روز خورشید روشن مبادفردوسی نور رایش تیره شب را روز نورانی کند دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند منوچهری آفتاب روشن اندر پیش او چون به پیش آفتاب اندر مهیمنوچهری شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم نه معذورم نه معذورمنوچهری آنکه با خاطر زدودهء او تیره باشد ستارهء روشنفرخی چو شب سیاهی گیرد نکو بتابد ماه بروز، تیره شود گرچه روشن است قمر عنصری بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکویی (ویس و رامین) ستارهء روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ) معتمدی چون امیرک اینجاست این حالها چون آفتاب روشن شد (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355 ) از این روغن در این هاون طلب کن که بی روغن چراغت نیست روشن ناصرخسرو روز و شب روشن و تاریم زاد زین جسدم تاری و جان روشن است ناصرخسرو فتح او در مشرق و مغرب چو روز روشن است روز را منکر شدن در عقل کاری منکر است معزی تا خیال آن بت قصاب در چشم من است زین سبب چشمم چو داسش روشن است سنائی چو روز است روشن که بخت است تاری به شب زین شبانگه لقا می گریزمخاقانی روز روشن ندیده ام ماناک همه عمرم بچشم درد گذشتخاقانی به آب تیره توان کرد نسبت همه لؤلؤ ببین که لؤلؤ روشن بآب تیره چه ماند خاقانی خاقانیی که هست سخن پروری چنانک روشن ز نظم اوست گهرپرور آفتاب خاقانی این خردها از مصابیح انور است بیست مصباح از یکی روشنتر استمولوی - روشنان فلک (فلکی)؛ کنایه از ستارگان باشد (از برهان قاطع) رجوع به همین ترکیب شود - ناروشن؛ بیفروغ بی نور : ناروشنا چراغ هنر کز تو بازماند نافرخا همای ظفر کز تو بازماندخاقانی - نیم روشن؛ حالتی بین ظلمت و نور مکانی با نوری ضعیف : چو آمد شب آن نیم روشن دیار سیه مشک بر عود کرد اختیارنظامی || مقابل خاموش (یادداشت مؤلف) برافروخته شعله ور : دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد برتن تو جوشن استرودکی || صافی صاف زلال مقابل تیره و کدر : آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او روشن کند دلت چو ببینی هرآینهبهرامی نبید روشن و دیدار خوب و روی لطیف اگر گران بد زی من همیشه ارزان بود رودکی همی بود یک چند با مهتران می روشن و جام و رامشگرانفردوسی می روشن و چهرهء شاه نو جهان گشت روشن سر ماه نوفردوسی همه آبها روشن و خوشگوار همیشه بروبوم او چون بهارفردوسی می روشن آورد و رامشگران هم اندرخورش باگهر مهترانفردوسی همه زرّ و پیروزه بد جامشان به روشن گلاب اندر آشامشانفردوسی چو اندر آب روشن روی پنداری همی بینم غلامان تو اسبان کرده همسر بر در رمله فرخی روز خوش گشت و هوا صافی و گیتی خرم آبها جاری و می روشن و دلها بی غم فرخی دست و گوش تو جاودان پر باد از می روشن و شنیدن چنگفرخی در ریگ جوشان چشمهء روشن پدید آید ترا آری چنین باشد کسی کو را بود یزدان معین فرخی از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبهء قرقوبی وز نافهء تاتاریمنوچهری باده خوریم روشن تا روزگار باشد خاصه که ماهرویی اندر کنار باشد منوچهری در سبزه نشین و می روشن می خور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و توخیام باغبان روزی دید [ خم عصیر انگور را ]صافی و روشن شده، چون یاقوت سرخ می تافت (نوروزنامه) با خسان درساختی با باده و در بزم تو من تب هجران کشم و ایشان می روشن کشند خاقانی آب ما چون نیست روشن ظلمت ما خاکیان بارگاه شاه دنیا برنتابد بیش از اینخاقانی اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویها زیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد (تذکره الاولیاء) مرغ کآب شور باشد مسکنش او چه داند جای آب روشنشمولوی ایمان بس بزرگ آب است و روشن آب است و بی پایاب است (کتاب معارف) ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکشنظامی || پاک و بی آلایش منزّه : به روشنترین کس ودیعت شمار که از آب روشن نیاید غبارنظامی || سپید (یادداشت مؤلف) : بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت آهرمن و یزدان کنند عنصری راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد (تاریخ بیهقی ||) بینا بیننده (یادداشت مؤلف) : برآن گونه گشت آسمان ناپدید کجا چشم روشن جهان را ندیدفردوسی بی تماشای چشم روشن تو چشم خورشید در مغاک شدهخاقانی از پی آن تا کنم نقش تو بر هر یکی همچو فلک میخورم دیدهء روشن هزار خاقانی گر خانه محقر است و تاریک بر دیدهء روشنت نشانمسعدی بگفتا اذن خواهی چیست از من چه بهتر کور را از چشم روشنجامی تنت پاینده باد و چشم روشن دلت پاکیزه باد و بخت مقبلمنوچهری دلت خوش باد و چشم از بخت روشن بکام دوستان و رغم دشمنسعدی - چشم کسی روشن شدن؛ بینا و پرنور گشتن || - بمجاز، مسرور و شادمان شدن : بزودی اینجا رسد و چشم کهتران بلقای وی روشن شود (تاریخ بیهقی) آن کس که گرش اعمی در خواب ببیند روشن شودش دیده ز پرنور جمالش ناصرخسرو || ظاهر معلوم بین (برهان قاطع) مجازاً، واضح مثل: مطلب روشن (فرهنگ نظام) واضح آشکار هویدا ظاهر (ناظم الاطباء) عیان پیدا نمایان هویدا بارز نمودار : مرا در نهانی یکی دشمن است که بر بخردان این سخن روشن است فردوسی بگویم ترا هرکجا بیژن است بجام این سخن مر مرا روشن است فردوسی گشاده شود زین سخن راز تو بگوش آیدش روشن آواز توفردوسی در هنر تو من آنچه دعوی کردم حجت من سخت روشن است و مبرهن فرخی ولیکن روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392 ) خردمندان اگر استخراج کنند تا بر این دلیلی روشن یابند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار عالم اسرار است (تاریخ بیهقی) آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم (تاریخ بیهقی) پس این دلیل روشن است که آسمانها را پیش از زمین بیافرید (قصص الانبیاء ص 12 ) هر کلمه تا بر من روشن نگشت از مخبر صادق در این کتاب ننوشتم (قصص الانبیاء ص 3) باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است (کلیله و دمنه) به استرآباد بخدمت پدر رسید و برائت ساحت خویش از آن تهمت روشن کرد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 38 ) گر ترا این حدیث روشن نیست عهده بر راوی است بر من نیستنظامی روشن است اینکه تو خورشیدی و حاجت نبود که ز خورشید کسی طالب احسان باشد سلمان ساوجی فرمودند احوال که در رفتن و آمدن بر تو گذشته است تو بیان میکنی یا من، گفتم همه برحضرت شما روشن است (انیس الطالبین) - چو روز روشن شدن؛ واضح و آشکار شدن بکمال : امروز چو روز روشنم شد کاندر همه کار ناتمامممجیر بیلقانی || صیقل دار جلادار (ناظم الاطباء) صیقلی مصقول زدوده براق : چو روشن شد و پاک طشت پلید بکرد آن که شسته بدش پرنبیدفردوسی تیغت روشن و کاری بدشمن(نوروزنامه) تنم ز حرص یکی نان چو آینه روشن چو شانه شد همه دندان ز فرق سر تا ساق خاقانی آیینهء بزرگ روشن در دست ایشان بود (انیس الطالبین ص 204 ||) مقابل سیر و تند در رنگها باز صبغ خفیف کم رنگ: قهوه ای روشن سبز روشن (یادداشت مؤلف ||) خوش مسرور مبتهج شادمان سَرِحال : چو دیدم ترا روشن و تندرست نیایش کنم پیش یزدان نخستفردوسی همه شاد و روشن به بخت توایم برافراخته سر بتخت توایمفردوسی همه شاد و روشن به چهر تواند بنادیده یکسر بمهر تواندفردوسی چو بیدار شد روشن و تندرست بباغ اندر آمد سر و تن بشستفردوسی || صائب بابصیرت ثاقب مصیب بصیر سلیم دقیق تیزبین و رجوع به روشندل و روشن ضمیر و روشن فکر شود : چو اندیشهء روشن آمد فراز یکی نامه بنوشت سوی گرازفردوسی دل روشن من چو برگشت ز اوی سوی تخت شاه جهان کرد رویفردوسی گرایدون که روشن شود رای شاه از ایدر به چاچ اندر آرد سپاهفردوسی هر بنده ای که خدای عزوجل او را خردی روشن عطا داد بتواند دانست که نیکوکاری چیست (تاریخ بیهقی) خردمند با عزم و حزم آن است که وی به رأی روشن خویش به دل یکی بود با جمعیت (تاریخ بیهقی) در مهمات ملکی که داریم با رأی روشن وی رجوع کنیم (تاریخ بیهقی) به از دینار و گوهر علم و حکمت کزو دل روشن است و چشم بیدار ناصرخسرو بحر است مرا در ضمیر روشن در شعر همی در ازآن فشانمناصرخسرو شمع خرد برفروز در دل و بشتاب با دل روشن بسوی عالم روشن ناصرخسرو عیار شعر من اکنون عیان تواند شد که رای روشن آن مهتر است معیارم خاقانی سنگ در بر می دود گیتی چو آب کآب عیسی با دل روشن کجاستخاقانی فریدون وزیری پسندیده داشت که روشن دل و دوربین دیده داشت سعدی (بوستان ||) مشهور معروف نامدار (ناظم الاطباء) : نوشته سراسر بخط من است که خط من اندر جهان روشن است فردوسی گر افزون شود دانش و داد من پس از مرگ روشن شود یاد منفردوسی (|| اِ) روشنایی و فروغ (برهان اسم است ) raoxshnaraoxshnu صفت بمعنی روشن)، و هم در اوستا ) raoxshna اوستا ،roshn قاطع) ( 1) - پهلوی نور، روز)، سنگلیجی ) roshnaga شغنی roshani، roshanai بلوچی ،roxnai,roxan بمعنی روشنایی)، افغانی از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ) roshnai.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.