رود
(اِ) رودخانهء عظیم و سیال (برهان قاطع)( 1) رودخانه یعنی آب عظیم (آنندراج) نهری که عظیم و جاری باشد (غیاث اللغات) رودخانه (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) نهر عظیم و سیال (ناظم الاطباء) آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است (از فرهنگ نظام) در حدودالعالم آمده: رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی، اما رود صناعی آن است که رودکده های او بکنده اند و آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت و برز ناحیتی را، و بیشترین رود صناعی خرد بود و اندر او کشتی نتواند گذشتن و شهر باشد که او را ده رود صناعی است کمتر یا بیشتر، و این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاه خوارها بکار شود و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن بهرزمانی زیادت و نقصان افتد و اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود و خویشتن را راه کند و رودکدهء وی جایی فراخ شود و جایی تنگ، و همی رود تا به دریایی رسد یا به بطیحه ای و از این رودهای طبیعی هست که سخت عظیم نیست و آن به آبادانی شهری یا ناحیتی بکار شود چون رود بلخ و رود مرو، و بود که از یک رود طبیعی رودهای بسیار بردارد و بکار شود و آن عمود رود همی رود تا به دریا رسد یا به بطیحه ای چون فرات -انتهی جریان طبیعی آب را گویند در سطح زمین که از جوبیار بزرگتر و در بستر یا کانال معین و مشخصی جاری باشد معمولا رودها به اقیانوس یا دریا و یا دریاچه فرومیریزند ولی بندرت بعضی از رودها در زمینهای خلل و فرج دار بزیر زمین فرومیروند و در بعضی از سرزمینهای خشک و لم گویند در برخی از نقاط زمین آب رودها در زمین فرومیروند و در طی « رودهای ضایع شده » یزرع بخار میشوند و این نوع رودها را مسیر خود چند بار در سطح زمین ظاهر و بار دیگر ناپدید میگردند رودهایی را که دارای بستری با برشهای کامل و شیبی منظم باشد رودهای جوان نامند و رودهای پیر رودهایی را گویند که دره های آن بمرور ایام فرسایش یافته و وسیعتر شده باشد : تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان دو چشم خسروانی چون رود گنگ باشد خسروانی بدو گفت مردی سوی رودبار به رود اندرون شد همی بی شناربوشکور سوی رود با کاروانی گشن زه آبی بدو اندرون سهمگینبوشکور به جوی و به رود آب را راه کرد به فر کیی رنج کوتاه کردفردوسی به جایی که بودی زمین خراب و گر تنگ بودی به رود اندر آبفردوسی به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل به کف ابر بهمن به دل رود نیلفردوسی هر قطره ای ز جودت رودی است همچو جیحون هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل رفیعی دلش نگیرد از این دشت و کوه و بیشه و رود سرش نگردد از این آب کند و کوره و خرّ عنصری با سرشک سخای تو کس را ننماید عظیم رود فربعسجدی بیارامیدند و برآن جانب رود بسیار استر سلطانی بسته بودند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ) سواری دویست خویشتن در رود افکندند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251 ) دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) تو آن رودی که پایانت ندانم چو دریا راز پنهانت ندانمنظامی چنین گفت کافزون تر از کوه و رود جهان آفرینت رساند درودنظامی مگر کآب آن رود چون آب رود به خشکی کشی تری آرد فرودنظامی این جمله رودهای عظیم است که سنگهای گران بگرداند و به سر سوار درآید (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ص 409 ) و رجوع به رودخانه و دائره المعارف بریتانیکا و جغرافیای عمومی تألیف دکتر احمد مستوفی ج 1 شود - تندرود؛ رودی که جریان آب آن سریع باشد رودی که بر اثر شیب زیاد بستر آب آن تند و سریع جاری گردد : چو شبدیز من رفت از ین تندرود ز من باد بر دوستداران درودنظامی - خشک رود؛ رود خشک رودی که آب نداشته باشد رودی که بر اثر نباریدن باران و کم آبی بستر آن خشک شده باشد : بوالعجب بازی است در هنگام مستی باز فقر کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت سنایی اگر باران بکوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودیسعدی - رود خون؛ رودی که در آن بجای آب خون جاری باشد از باب مبالغه گریستن بسیار و جریان خون فراوان را برود خون تشبیه کرده اند : راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم زیر پل سکه شد پول به سر درشکست خاقانی خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون دل در وفای صحبت رود کسان مبند حافظ|| رودخانهء آمو (برهان قاطع) رود آمو (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) نام فارسی جیحون است (نخبه الدهر دمشقی||) فرزند (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) فرزند و پسر، و آن را در وقت تصغیر رودک گویند (آنندراج) فرزند و پسر و دختر (ناظم الاطباء) رود بزبان عجم کودک بود (ترجمهء تاریخ قم ص 78 ) : چو چشمش به رود گرامی رسید ز اسب اندرآمد چنان چون سزیدفردوسی آسمان از صفت تربیت دولت تو بمقامی است که باشد صفت مادر و رود نجیب الدین گلپایگانی زهی دولت مادر روزگار که رودی چنین پرورد در کنار سعدی (بوستان) دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم مادر دهر ندارد پسری بهتر از اینحافظ از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز کنار دامن من همچو رود جیحون است حافظ خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون دل در وفای صحبت رود کسان مبند حافظ نه هر شریری پور آورد چو قاآن راد نه هر ضریری نغز آورد چو یوسف رود هدایت (از آنندراج) - رودم ای رود؛ جمله ای است که زن یا مرد فرزندمرده در نوحه گری مرگ فرزند گوید (یادداشت مؤلف ||) نام سازی است که نوازند (برهان قاطع) (آنندراج) نام قسمی از ساز است (فرهنگ نظام) آلتی است موسیقی از ذوی الاوتار (یادداشت مؤلف) نوعی از سازهای زهی بوده است : هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمت خلق را کاتوره خاست رودکی باز تو بی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و با نبید فناروزرودکی گوش تو سال و مه به رود و سرود نشنوی مویهء خروشان رارودکی برآمد ابر پیریت از بناگوش مکن پرواز گرد رود و بگمازکسایی بر آن جامه بر مجلس آراستند نوازندهء رود و می خواستندفردوسی همه شب ببودند با نای و رود همی داد هرکس به خسرو درودفردوسی بسازید نوحه به آواز رود به بربط همی مویه زد با سرودفردوسی روزی شراب میخورد بر سماع رود (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683 ) گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغرناصرخسرو زی رود و سرود است گوش سلطان زیرا که طغان خانش مهمان است ناصرخسرو بس کن آن قصهء رباب کزآن زرد و نالان شدی چو رود و رباب ناصرخسرو مغنی سحرگاه بر بانگ رود بیاد آور آن پهلوانی سرودنظامی همه آراسته با رود و جامند چو مه منزل بمنزل میخرامندنظامی گر ز خود غافلم به باده و رود نیستم غافل از سپهر کبودنظامی لیکن شب و روز در خرابات با رود و سرود و نقل و جامیمعطار مغنی بزن آن نوآیین سرود : ( بگو با حریفان به آواز رودحافظ - زنگانه رود؛ سازی که زنگیان نوازند (شرفنامهء نظامی چ وحید دستگردی حاشیهء ص 130 چو زنگی درآمد به زنگانه رود ز شهرود رومی برآمد سرودنظامی - سه رود؛ چنگ و رباب و بربط (یادداشت مؤلف) - شهرود رومی؛ ساز رومیان (شرفنامهء نظامی چ وحید دستگردی حاشیهء ص 130 ) رجوع به زنگانه رود در سطور قبلی شود || مطلق ساز و غنا (یادداشت مؤلف) نغمه و سرود (ناظم الاطباء) (از استنگاس) : همی بود یک ماه در نیمروز گهی رود میخواست گه باز و یوزفردوسی ببودند یک هفته با رود و می بزرگان در ایوان کاوس کیفردوسی بفرمود تا خوان بیاراستند می و رود و رامشگران خواستندفردوسی || تاری که بر روی سازها کشند (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) تار ساز (فرهنگ نظام) شِرعَه وتر (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی) تار ساز چرا که از رودهء بچهء گوسپند سازند پس تار آهنی را روده نگویند و از بس که در این معنی شهرت دارد مجازاً ساز را نیز نامند (غیاث اللغات) تار یا زه سازهای موسیقی زه تافته (یادداشت مؤلف) : یک تازیانه خوردی بر جان از آن دو زلف کز زخم آن بماندی پیچان چو رود شیب( 2) رودکی مثال طبع مثال یکی شکافه زن است که رود دارد بر چوب برکشیده چهاردقیقی کار دنیا را همان داند که کرد رطل پر کن رود برکش بر ربابناصرخسرو طنبوری هشت رود ساخته بودند، همی زدند و سرود همی گفتند (مجمل التواریخ و القصص) تا بنوای مدیح وصف تو برداشتم رود رباب من است رودهء اهل ریا؟ به بربط چون سر زخمه درآورد ز رود خشک بانگ تر درآوردنظامی مغنی بیا ز اول صبح بام برآن زخمهء پخته بر رود خامنظامی - رود گسستن؛ پاره شدن زه ساز : همی زن این نوا تا نگسلد رود (ویس و رامین) پندار ای اخی که بمانی تو جاودان گر رود نگسلد ره جاوید میزنیسنایی || زه کمان حلاجی (برهان قاطع) زه کمان حلاجی و جز آن (ناظم الاطباء) زه کمان (آنندراج ||) رودهء گوسفند و غیره (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) رودگان و رودگانی (فرهنگ جهانگیری) صاحب آنندراج آرد: زه کمان و تار ساز همه مجاز از این معنی است روده و معا (ناظم الاطباء ||) سرور و شادمانی (ناظم الاطباء) (از استنگاس ||) گفتگوی خوش آیند و فرح انگیز (ناظم الاطباء) (از استنگاس) مجلس شادی و عشرت (ناظم الاطباء) شادی و عشرت مجلس باده نوشی و مهمانی || گریه و ناله، و در اصفهان این لفظ در تکلم هست و گویند فلان رود میزد یعنی گریهء با رود)، پارسی )rot ناله میکرد در اوستا رود و در سنسکریت هم رود [ دَ ]بمعنی گریه و ناله است (فرهنگ نظام) ( 1) - پهلوی رود) ( 2) - شیب )rot ارمنی ع rot ، بلوچی ،ro جریان آب بستر رود، رود) کردی ) srotas هندی باستان rautah ، باستان بمعنی تازیانه است.