روایت
[رِ یَ] (ع مص) نقل سخن و یا خبر از کسی (ناظم الاطباء) نقل کردن سخن (غیاث اللغات) واگویه کردن سخن کسی را روایه رجوع به روایه شود : اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای سخن خاقانی عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایتحافظ اینهمه قصه من همی گویم از زبان کسی روایت نیست (||؟ اِ) حدیث (ناظم الاطباء) خبر خبر، منتها بطریق نقل از ناقلی به ناقلی تا برسد به منقول عنه از پیغمبر یا امامی (یادداشت مؤلف ||) داستان قصه نقل (ناظم الاطباء) حکایت (|| اِمص) اصطلاحی است در نقل حدیث و این اصطلاح منحصر به حدیث نیست بلکه قدما همهء علوم ادب و تاریخ و تفسیر و علوم دیگر را مثل حدیث روایت میکردند (یادداشت مؤلف) : هزاردستان گشتیم در روایت شعر از آن ز خلق جهان چون هزاردستانیم مسعودسعد فضل و علم تو جز روایت نیست با تو خود غیر از این حکایت نیست اوحدی و رجوع به روایه شود.