روا

معنی روا
[رَ] (نف)( 1) جایز (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) سزاوار (ناظم الاطباء) : به باز کریزی بمانم همی اگر کبک بگریزد از من رواسترودکی نان کشکینت روا نیست نیز نان سمد خواهی گردهء کلانرودکی چون خر رواست پایگهت آخر چون سگ سزاست جایگهت شلهخفاف اگر باز خواهی ز قیصر رواست که دستور تو بر خرد پادشاستفردوسی روا باشد اکنون که بردارمت بی آزار نزدیک او آرمتفردوسی نبودی بهر پادشاهی روا نشستن مگر بر در پاشافردوسی از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست بندار رازی (از کلیله و دمنه) خدای هرچه کسی را دهد غلط ندهد غلط روا نبود بر خدای ما سبحانعنصری چو شش ماه از جدایی درد خوردم روا بد گر زمانی ناز کردم(ویس و رامین) بازنمایم که صفت مرد خردمند عادل چیست تا روا باشد که ویرا فاضل گویند (تاریخ بیهقی) روا نیست که پادشاه این خطر اختیار کند (تاریخ بیهقی) خواجه احمد گفت روا باشد بهتر از آن داشته آید که بروزگار خوارزمشاه (تاریخ بیهقی) هر مرد که این سه قوت را بتمامی بجای آرد آن مرد را فاضل و کامل خواندن رواست (تاریخ بیهقی) نه جایی تهی گفتن از وی رواست نه دیدار کردن توان کو کجاستاسدی روا باشد این شاه را ماه تخت که فرزند دارد چنین نیکبختاسدی بدو زنده گشته ست مردان خاک اگر دست یزدانش گویم رواست ناصرخسرو لیکن این نیست روا کز تو همی خواهد این تن کاهل بی حاصل مردافکن ناصرخسرو اینها که همه دشمن اولاد رسولند از مادر اگر هرگز نایند روااندناصرخسرو ملک الموت گفت روا باشد پس هر دو برخاستند به صحرا شدند (قصص الانبیاء ص 31 ) و گفتند مادر فرزندان تست روا باشد که سگ باشد (قصص الانبیاء ص 122 ) روا باشد که از پس شیر و اژدها فراشوید و از پس زنان مشوید (کیمیای سعادت) بسته اکنون به بند و زندانم تو چه گویی چنین روا باشد مسعودسعد ملوک را بجز دو نگینه روا نبود داشتن، یکی یاقوت و دیگر پیروزه (نوروزنامه) برای ملک روا باشد ار جهاد کنی برای گل سزد ار زحمت زکام کشند ابورجاء غزنوی عقل را بندهء شهوت مکن ایرا نه رواست که ملک هیمه کش مطبخ سلطان گردد کمال الدین اسماعیل پس سلیمان گفت ای هدهد رواست کز تو در اول قدح این درد خاستمولوی نصیحت از دشمنان پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست (گلستان) زاهد روی برتافت یکی از وزیران گفت پاس گفتار ملک روا باشد که چند روزی به شهر اندرآیی (گلستان) نه در هر سخن بحث کردن رواست خطا بر بزرگان گرفتن خطاست(گلستان) هرچه رود بر سرم گر تو پسندی رواست بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست سعدی (گلستان) روا باشد اناالحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی شبستری (از آنندراج) بر ضعیفان روا نباشد زور چه ملخ باشد آن ضعیف چه موراوحدی ملامت به گاه سلامت رواست سلامت چو گم شد ملامت خطاست امیرخسرو ور حسد می برد از رای تو خورشید رواست بی هنر آنکه در آفاق کسش نیست حسود ابن یمین جفا کن تا توانی کرد زیراک وفا در مذهب خوبان روا نیست؟ - ناروا؛ چیزی که جایز نباشد (ناظم الاطباء) غیرجایز ناسزاوار || حلال (ناظم الاطباء) مباح (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) مشروع (ناظم الاطباء) : با دل پاک مرا جامهء ناپاک رواست بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت کسائی باده خوردن ز همه خلق مر او راست روا کس مبادا که بدو گوید تو باده مخور فرخی لیکن ز نزد تو بضرورت همی روم در شرع کارهای ضرورت بود روامعزی و گفت شوهران ما به سفر میروند روا باشد که زنان با یکدیگر بخوابند و خویشتن را با یکدیگر بمالند (قصص الانبیاء چ 1320 ص 187 ) زنان را از آن عمل منع کرد که این روا نباشد (قصص الانبیاء چ 1320 ص 187 ) و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را روا باشد (گلستان) - ناروا؛ غیرمشروع خلاف شرع (ناظم الاطباء) نامشروع || رائج (از آنندراج) رواج (برهان قاطع) پررونق : ز پاکیزگی شهر و از ایمنی راه روا گشت بازار بازارگانیفرخی ضعف و کساد بیش نترساندم کز او بازوی من قوی شد و بازار من روا مسعودسعد هجر تو مانند وصل هست روا بهر آنک بر سر بازار تیز کور بود مشتریسنایی آری شبه آرد بها گهر را عزت، درم ناروا روا راسوزنی - ناروا؛ چیزی که رایج نباشد (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ناروان (آنندراج) غیررایج بی رونق : آری شبه آرد بها گهر را عزت، درم ناروا روا راسوزنی - سیم ناروا؛ مغشوش و قلب و نارایج (آنندراج ||) جاری (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) روان (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) مخفف روان است بمعنی جاری (فرهنگ نظام) : محویم به نور شمس تبریز او محو ازل نه او نه ماییم امروز زمانه درخور ماست هر وجه که رانیم رواییم مولوی (از فرهنگ جهانگیری ||) بمجاز، نافذ روان مطاع : به مه گفت من آن کنم کت هواست بهر روی فرمان و رایت رواستفردوسی مبر گفت غم کآن کنم کت هواست بهر روی فرمان و رایت رواست (گرشاسب نامه ص 30 ) وزیرش چهل، هر یکی را جدا سپاهی و ملکی و امری روا شمسی (یوسف و زلیخا) خاک بر سر کند شهی که ورا نبود در زمانه حکم رواسنائی باد بر ملک بنی آدم فرمانش روا که همی کار بفرمان شیاطین نکندسوزنی بهرچه گویی قول تو در زمانه روان بهرچه خواهی حکم تو بر زمانه رواانوری - فرمانروا؛ آنکه حکم وی نافذ و مطاع باشد رجوع به فرمانروا شود || مؤثر کارگر : فریب بر زنان زودتر روا گردد و مردان را نیز بر زنان توان فریفتن (ترجمهء تاریخ طبری) هرگز نکند بر تو اثر چارهء دشمن هرگز نشود بر تو روا حیلهء محتالمعزی || بمعنی حصول کار است همچون کام روا (برهان قاطع) برآمده (آنندراج) (فرهنگ نظام) برآورده مَقْضیّ صاحب آنندراج آرد: و این معنی مستعمل نمیشود مگر به ترکیب چون حاجت روا و کام روا، کسی که حاجت و کام او در جمیع ازمنه و احوال برمی آمده باشد - انتهی ولی این قول صاحب آنندراج بر اساسی نیست و چنانکه از شواهد منقول در ذیل استنباط میشود در غیر موارد ترکیب، با افعالی نظیر شدن و گشتن و بودن نیز بکار میرود : از آن کار چون کام او شد روا پس آن بار بستد ز ترکان نوافردوسی از او شود همه امیدهای خلق روا بدو شود همه دشوارهای دهر آسانفرخی بدو گفت دایه که کامت رواست اگر میهمان ترا این هواستاسدی دل آنجا گراید که کامش رواست خوش آنجاست گیتی که دل را هواست اسدی صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که از وی روا شدم ناصرخسرو به خامهء تو شود حجت فتوح روان به نامهء تو شود حاجت ملوک روامعزی هرکه حاجت به اهل بردارد زود بیند مراد خویش رواادیب صابر خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود نه ترا کام روا و نه مرا توخته وامسوزنی - رواکام؛ کام روا برآورده کام مرادبرآمده : بدین سر در جهان باشی نکونام بدان سر جاودان باشی رواکام (ویس و رامین) - کام روا؛ رواکام رجوع به ترکیب اخیر و کامروا شود : ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست فرخی || برآرنده و مستعمل نمیشود مگر به ترکیب چون حاجت روا و کام روا، یعنی کسی که حاجت مردم را برآورده باشد (از آنندراج ||) لایق شایسته موافق مناسب (ناظم الاطباء) : چو ما صد هزاران فدای تو باد خرد ز آفرینش روای تو بادفردوسی || خوشنما خوش آیند پذیره مقبول مطبوع موافق میل (ناظم الاطباء) رجوع به روا آمدن شود ( 1) - از: رو (رفتن) + ا (صفت مشبهه)، پهلوی از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ) rawa پازند ،rawak.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.