رنود
[رُ] (اِ) صاحب غیاث اللغات آرد: جمع رِنْد است بتصرف فارسیان عربی دان، چه این مردم الفاظ فارسی را هم گاهی بطور عربی جمع آرند - انتهی جِ برساختهء رند جِ رِنْد است بر خلاف قیاس و مطابق جمعهای مکسر عربی رجوع به رِنْد شود : به خراسان فتنه ها بسیار برخاست و رنود و عیاران فرا کار ایستادند (تاریخ طبرستان) حدیث فسق عشق رنود را شاید نه مجالس ملوک را (تاریخ طبرستان) و اتسز از رنود خوارزم بر منوال طریقهء ملاحده دو شخصی را فریفته بود (جهانگشای جوینی) و هر کس از رنود بدو می پیوستند تا قوت گرفت (جهانگشای جوینی) و رنود و اوباش به خانه های متمولان رفتند (جهانگشای جوینی) چون به حدود قهستان رسیدند رنود اندک مقاومتی نمودند (جامع التواریخ رشیدی) و رنود و اوباش دست تطاول و استیلا دراز کردند (جامع التواریخ رشیدی) و به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد (جامع التواریخ رشیدی) به اتفاق امراء دیگر و رنود بغداد به خدمت خلیفه پیغام فرستادند (جامع التواریخ رشیدی).