رنجور
[رَ] (ص مرکب)( 1) بیمار (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) دردمند (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 5 ب) خداوند رنج (ناظم الاطباء) مریض ناخوش مبتلای رنج صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج وَر بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را ساکن کرده اند : سراسر ز دیدار من دور باد بدی را تن دیو رنجور بادفردوسی ز دیدار او چشم بد دور باد تن بدسگالانش رنجور بادفردوسی ز درد و غم و رنج دل دور بود بدی را تن دیو رنجور بودفردوسی یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی رنج یک کافر شادان و دگر کافر غمخوار ناصرخسرو خبر به اطراف رسید که هرکه بدان صومعه می رود زیارت می کند اگر رنجور است صحت می یابد (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 211 ) نبایست دادن به رنجور قند که داروی تلخش بود سودمند(بوستان) چه داند خوابناک مست و مخمور که شب را چون بروز آورد رنجورسعدی رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد؟ گفت آنکه دلم چیز نخواهد (گلستان) توانگری بخیل را پسری رنجور بود (گلستان) - رنجوروار؛ مانند رنجور مثل و شبیه رنجور : مگو تندرست است رنجوردار که می پیچد از غصه رنجوروار(بوستان ||) مغموم ملول غمگین حزین دلگیر (ناظم الاطباء) اندوهگین غمین اندوهناک : پنجم آنکه کسی معروف بود بنامی که آن نام عیب بود چون اعمش و اعرج و غیر آن که چون معروف شده باشد از آن رنجور نشوند (کیمیای سعادت) اگر قوت این از گوسپندی بود و گوسپند بمیرد رنجور شود و لکن خشمگین نشود (کیمیای سعادت) بالله که نه رنجورم و نه غمگین بس خرم و نیک و شادمانممسعودسعد هر زمان گفتی ای خدای غفور هستم اندر عنا و غم رنجورسنائی و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم (کلیله و دمنه) این دمنه مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است (کلیله و دمنه ||) آزرده متأذی : گفت ای پسرهای مهلائیل روان مهلائیل از شما رنجور است (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 30 ) آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد (کلیله و دمنه) رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند و تو رنجور گردی (کلیله و دمنه) چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ او را رنجور نگرداند (کلیله و دمنه) ( 1) - از: رنج + ور، مانند مزدور و گنجور.