رمیم
[رَ] (ع مص) پوسیده شدن استخوان رِمّه رَمّ (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (||) ص) استخوان ریزیده ج، رِمام (مهذب الاسماء) استخوان پوسیده (دهار) (منتهی الارب) پوسیده از استخوانها (از اقرب الموارد)( 1) : قال من یحیی العظام و هی رمیم 36 ) که ز عکس جوشش آب حمیم آب ظلمم کرد خلقان را رمیم مولوی (مثنوی) دردمی در صور یک بانگ عظیم / (قرآن 78 پر شود محشر خلایق از رمیم مولوی (مثنوی) بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری سر برآرد ز گِلم رقص کنان عظم رمیم حافظ || پوسیده و کهنه از هر چیز ج، رِمام، اَرِمّاء (|| اِ) آنچه باقی بماند از نبات در سال اول (از متن اللغه) ( 1) - صاحب اقرب الموارد آرد: و شاید رمیم فعیلی است بمعنی فاعل که بغلبه اسم شده است و بدین جهت بصورت تأنیث نیز درمی آید و یا بمعنی مفعول است از مصدر رَمّ و رمه.