رمد
[رَ مَ] (ع مص) به درد آمدن چشم (منتهی الارب) چشم درد گرفتن (تاج المصادر بیهقی) آشوبیدن و شوریده شدن چشم از درد یا آسیبی (از اقرب الموارد) درد چشم و باد کردن آن (از متن اللغه) سرخ گردیدن سفیدی چشم و آن اکثر از باد و جریان آب بود (غیاث اللغات ||) رَمِدَ الرجل؛ آشوبید و شورید چشم وی از درد یا آسیبی و از این معنی است: بکت علیه المکارم حتی رَمِدَتْ عیونها و قرحت جفونها (از اقرب الموارد (||) اِمص) درد چشم یا ورمی است که در طبقهء ملتحمه حادث شود (منتهی الارب) (آنندراج) آشوب و بهم خوردگی چشم از درد یا آسیبی و یا هر دردی که بر چشم عارض شود (از اقرب الموارد) چشم درد (دهار) : چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه پردهء زبرجدین و عقیقین رمد بود منوچهری الیسع را به خوارزم رمدی سخت عارض شد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 319 ) دائماً غفلت ز گستاخی دمد که برد تعظیم از دیده رمدمولوی صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد قدماء پزشکان بر ورم حار دموی که در ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد و اگر ورمی دیگر که غیر از این ماده باشد بر چشم عارض گردد آن را تکدر و کدورت نامند و اما نزد متأخران اطباء بر هر ورمی که به ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد خواه سبب آن مواد حاره باشد خواه بارده و کسی را که مبتلا به رمد باشد اَرْمَد گویند و در وافیه آمده که رمد بر هرچه موجب درد چشم شود اطلاق می گردد - رمدکشیده؛ چشم به دردآمده (آنندراج) : خواهد اگر بیاد هم آغوشی تنت چشم رمدکشیده کشد در بر آفتاب حسین ثنائی (از آنندراج).