رکاب
[رِ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحله است ج، رُکُب و رِکابات و رَکائِب (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) شتر که واحد آن راحله است و ج، رکائب و رکب و رکابات (از اقرب الموارد) شتران که بر آن سفر کنند اشتران باری نر و همه یکسان و این کلمه جمع است بی واحد (یادداشت مؤلف) شتران که برنشستن را شاید (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 47 ) شتران سواری (غیاث اللغات ||) رکاب زین ج، رُکُب (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) رکاب زین مانند غرز [رکاب چرمین] است در پالان (از اقرب الموارد) حلقهء آهنی که بر دو سوی زین آویخته است و سوار پای در آن حلقه استوار کند (یادداشت مؤلف) حلقه مانندی است از فلزات که به دو طرف زین اسب آویزند به وقت سواری پای را در آن کنند (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر) : مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سررودکی ز بس تیرو ژوبین و نوک سنان نداند کنون کس رکاب از عنانفردوسی ز سام نریمانش نشناخت باز از آن یال سفت و رکاب درازفردوسی مرا رفت باید بدین چاره زود رکاب و عنان را بباید بسودفردوسی به دیبا بیاراسته ده شتر رکابش همه سیم و پالانش زرفردوسی هنوز پادشه هندوان بطبع نکرد رکاب او را نیکو به دست خویش بشار فرخی شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخعنصری شبدیزوار مرکب او را به کر و فر دولت رکاب سازد و نصرت عنان کند مسعودسعد از اسب فرودآمد و رکاب را بوسه داد (تاریخ بیهق ابن فندق) گه طعنه ای از این که رکابش دراز کن گه بذله ای از آن که عنانش فروگذار انوری (از آنندراج) طرف رکابت چنانک روح امین معتبر بند عنانت چنانک حبل متین معتصم خاقانی در سایهء رکابش فتنه بخفت و دین را در جذبهء عنانش جولان تازه بینیخاقانی شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس تا برای سد آتش بندها سازد تراخاقانی زری که گوی گریبان جبرئیل سزد رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا خاقانی نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند ظهیرفاریابی عنان یکران عبارت کشیده دار و رکاب خاموشی گشاده (سندبادنامه ص 67 ) چون در فتد این عنان به دستت در هیچ رکاب نادویدهاوحدی گفتم که روم به کعبهء وصل بگسست عنان، رکاب بشکست ابونصر بدخشانی (از آنندراج) رضا بر گرد کلکش گر رسیدی رکابش را به عباسی کشیدی محسن تأثیر (از آنندراج) -با رکاب تو خاک است؛ کنایه از مطیع و رام؛ ای هنگام سواری تو مطیع است و رام انوری در تعریف اسب گوید : تبارک الله ازین آب سرد آتش نعلی که با رکاب تو خاک است با عنانت هوا (آنندراج) (هفت قلزم) (مؤیدالفضلاء) - با رکاب محمد عنان درآر؛ یعنی از محمد(ص) باش؛ کذا فی الاصطلاح الشعرا و در فرهنگی با سایهء رکاب محمد عنان درآر نیز دیده شد (آنندراج) - بوتراب رکاب؛ کسی که برنشیند که مانند علی در سوارکاری پیروز و غالب باشد : نظام کشور پنجم اجل رضی الدین رضای ثانی «( علی (ع » چون بوتراب ابونصر بوتراب رکابخاقانی - به زیر رکاب کشیدن یا گرفتن کسی را؛مطیع و منقاد ساختن وی را بکار واداشتن به تبعیت واداشتن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرارخاقانی به پی اسب جبرئیل برو تا نگیردت دیو زیر رکاب(؟) - پا بر رکاب؛ آمادهء حرکت مهیای رفتن و کوچ کردن : وعدهء وصل به فردا مفکن ای نوخط که جهان پا به رکاب است و زمان این همه نیست صائب - جنبیدن رکاب کسی؛ کنایه از تهیهء سوارکاری او (آنندراج) کنایه از عزیمت و رحیل اوست : چون بجنبد رکاب منصورت ای قیامت که آن زمان باشد انوری (از آنندراج) - چابک رکاب؛ سوارکار ماهر و زبردست که تواند بسرعت و با مهارت اسب دواند: سوار هنرمند چابک رکابنظامی - در رکاب کسی یا چیزی بودن؛ مطیع او بودن پیرو او بودن همراه و ملازم او بودن در خدمت او بودن : ای دولت در رکاب بختت چون جنت درعنان کعبهخاقانی - رستم رکابی؛ چون رستم سوارکار بودن مانند رستم در اسب راندن مهارت و چابکی داشتن : به رستم رکابی روان کرده رخشنظامی - رکاب با رکاب زدن؛ کنایه از همراه رفتن است در سواری (آنندراج) : آسمان اندر زر مهر از چه رو می گیردش با رکاب ماه نو گرنه رکابی می زند ثنایی (از آنندراج) - رکاب دراز؛ به کنایه نمودار بلندقامتی سوار است - رکاب دوال؛ بند رکاب و تسمهء رکاب (ناظم الاطباء) - رکاب زدن؛ اسب را با ضربات آهن مهمیز که سوار بر دو پهلوی او زند بحرکت تند واداشتن رکاب کشیدن تهییج کردن سوار اسب را برای حرکت - رکاب زر زدن؛ کنایه از رکاب زرین ساختن است (آنندراج) : از پی شبدیز شب دیشب رکاب زر زدند نقره خنگ آسمان را نعل زرین برزدند سلمان ساوجی (از آنندراج) - رکاب ساییدن؛ کنایه از تهیهء سواری کردن (آنندراج ||) - کنایه از رهسپار شدن بجایی و عزیمت کردن و گذشتن از جایی است : هر کجا ساید رکاب و هر کجا راند سپاه نصرت او را همره است و دولت اورا راهبر امیرمعزی (از آنندراج) - رکاب کش؛ بتاخت رجوع به این ترکیب در جای خود شود - رکاب کشیدن؛ رجوع به این ترکیب در جای خود شود - رکاب گران شدن؛ برنشستن سوار شدن کنایه از سوار شدن و حمله کردن (از شرفنامهء منیری) (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 871 ) کنایه از استوار نشستن سوار است بر پشت اسب بهنگام حمله وری و تاختن برخصم یا تاختن خصم بر وی : گران شد رکاب یل اسفندیار بغرید با گرزهء گاوسارفردوسی - رکاب گران کردن؛ کنایه از تهیهء سواری کردن (آنندراج) کنایه از تند راندن مرکوب بسرعت حرکت دادن ستور (فرهنگ فارسی معین) استوار بنشستن و اسب را بحرکت تند داشتن است : مر او را به ریگ فرب در بیافت رکابش گران کرد و اندر شتافتفردوسی زو دل دشمن گران گردد سر دشمن سبک چون سبک کردی عنان و چون گران کردی رکاب امیرمعزی (از آنندراج) او عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت (سندبادنامه ص 284 ) عنان انصراف بر عزم توجه به حضرت سبک کرد و رکاب عزیمت گران (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ص 248 ) - رکاب گران کرده؛ تند و به تاخت : باد شمال رکاب گران کرده در آمد (کلیله و دمنه) رجوع به ترکیب رکاب ساییدن و مادهء رکاب افشاندن شود - رکاب گردان شدن؛ سوار شدن (ناظم الاطباء) بر اسب نشستن || - حمله کردن (ناظم الاطباء) - رکاب گردون جناب؛ رکاب سلطنتی که برزین اسب خاصهء پادشاهی آویزند (ناظم الاطباء) - رکاب گرفتن؛ رکاب کشیدن || - دوال گرفتن در وقت سواری دادن (آنندراج) به علامت احترام و بسبب شخصیت سوار مهتران و چاکران بازوی او را میگرفتند و رکاب او را به دست نگاه میداشتند تا وی پای بر آن نهد و بر اسب بنشیند : چو تو سوار شدی ماه نو رکاب گرفت؟ - رکاب گشادن از جایی؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا ترک آنجا گفتن : رکاب از شهربند گنجه بگشای عنان شیر داری پنجه بگشاینظامی - زیر رکاب یا به زیر رکاب؛ مرکوب : دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ خاقانی || - مسخر به اطاعت : قوت جزم ترا کوه به زیر رکاب سرعت عزم ترا باد به زیر عنانخاقانی زیر رکابش نگر حلقه بگوش آسمان پیش عنانش ببین غاشیه کش روزگار خاقانی|| اسب سواری (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 18 ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) اسب سواری خاصه را گویند (انجمن آرا) اما این معنی ظاهراً در فارسی متداول است نه در عرب : چون نبایدت عمل راه نیابی سوی علم نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب ناصرخسرو بر رکاب فلک جنیبت تو آفتی کز فلک رسد مرسادخاقانی - رکاب السحاب؛ باد (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) - یک رکاب؛ سوار تنها (از فرهنگ جهانگیری ||) بندی که بر دو سوی دهانهء زیرین شلوار پیوسته است و زیر کف پای افتد استواری را (یادداشت مؤلف) نوار یا بند که دو سوی پاچهء به معنی رخت و البسه و پوشیدنیهای شاه است « رکابخانه » شلوار را بهم پیوند دهد و مماس کف پا واقع شود || رکاب در ترکیب یا جامه خانهء شاه (شاید از لحاظ اینکه در مسافرت این وسایل در جامه دانها و در رکاب شاه برده می شده به این نام مشهور شده باشد) (سازمان اداری حکومت صفوی ص 131 ) رجوع به رکابخانه شود || ج، رَکوب (دهار) رجوع به رکوب شود || کشتی (ناظم الاطباء ||) موکب مجازاً حشم و خدمی که همراه شاه حرکت کنند: در رکاب یا التزام رکاب شاه حرکت کرد (از یادداشت مؤلف) :هر چند رکاب عالی زودتر حرکت کند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 14 ) به قدرخان بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد آنگاه چون رکاب عالی به بلخ رسد تدبیر گسیل کردن رسولی کرده شود (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75 ) در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند خاقانی پس چون رکاب او ز نشابور دررسید تبریز شد هزار نشابور زاحتشامخاقانی گفتا که چند شب من و دولت بهم نخفتیم اندر رکاب خسرو در موکب جلالش خاقانی سلطان را سخن کردن او [دهقان] مطبوع آمد بامدادانش خلعت و نعمت فرمود قدمی چند در رکاب سلطان همی رفت در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداخت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 274 ) من اینجا مدتی رنجور ماندم بدین عذر از رکابش دور ماندمنظامی من بیچارهء گردن بکمند چه کنم گر به رکابش نرومسعدی آزاد بنده ای که بود در رکاب تو خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنیسعدی - در رکاب رای کسی آمدن؛ مطیع رای و عقیدهء وی شدن : ملایک با روارو در سرای عصمت او شد خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد خاقانی - سلیمان رکاب؛ آنکه موکبی چون سلیمان دارد که خدم و حشم وی همچون خدم و حشم سلیمان است : مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال منطق مرغان شناس شاه سلیمان رکاب خاقانی || پیالهء هشت پهلو و دراز (لغت محلی شوشتر) (از انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (شرفنامهء منیری) (از ناظم الاطباء) پیاله باشد (فرهنگ جهانگیری) به معنی قدح و پیاله است و ساقی را رکابدار گویند (از شعوری ج 2 ورق 3) برهان نوشته که در فارسی رکاب به معنی پیالهء دراز هشت پهلو و بعضی نوشته که به معنی پیالهء دراز مجاز است و حقیقت به معنی کشتی است (انجمن آرا) پیاله که می خورند با آن (فرهنگ خطی) : خورده اند از می رکابی چند و اسباب سلاح بر سر این ابلق مطلق عنان افشانده اند خاقانی - رکاب باده یا می؛ پیالهء بادهء دراز و پهلودار (از ناظم الاطباء) : زهد بس کن رکاب باده بگیر که نگیرد صلاح جای صبوحخاقانی درده رکاب می که شعاعش عنان زنان بر خنگ صبح برقع رعنا برافکندخاقانی بر غبب و دم خره خیز و رکاب باده ده چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری خاقانی عنان عمر شد از کف رکاب می به کف آر که دل به توبه شکستن بهانه باز آورد خاقانی - رکاب سه گانه؛ کنایه از سه پیالهء خمارشکن باشد که ثلاثهء غساله گویند (فرهنگ خطی) : ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیمخاقانی - رکاب گران کشیدن؛ باده پیمودن قدح درکشیدن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرارخاقانی رجوع به رکابی شود || در اصطلاح بنایان سوراخ که به دیوار کنند فروبردن سر شمع را (از یادداشت مؤلف).