رفوگر
[رَ / رُ گَ] (ص مرکب) کسی که رفو می نماید (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6) رفاء (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (دهار) لاقط (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) همگر آنکه رفو کند (یادداشت مؤلف) کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است (فرهنگ فارسی معین) آنکه جامه ها را به تار پیوند کند مرادف همگر و از این است که مجدالدین شاعر را که رفوگر بوده همگر گویند (آنندراج) : مرا مفاخرت این بس به شاعری که چو تو نه دزد شعر نُوم نه رفوگر کهنمسوزنی روز دولت برادر بخت است چون رفوگر پسر عم قصارخاقانی گر پرده دری کند دم صبح از دود دلش رفوگر آیمخاقانی قدرش مروقی است برین سقف لاجورد فرشش رفوگری است برین فرش باستان خاقانی جامهء عرض نکویان چو درد نتوان دوخت زآنکه پیراهن گل را به رفوگر ندهند کلیم کاشی (از آنندراج) قاری مصنفات تو بر پوشی و برک هر جا رفوگران هنرور نوشته اندنظام قاری شود دست تمنای وصالت رفوگر چاک چاک سینهء دل ابوالمعانی (از شعوری).