رفته
[رَ تَ / تِ] (ن مف) حرکت کرده روان شده مقابل آمده (فرهنگ فارسی معین) از جای بشده درآمده (یادداشت مؤلف) : وین لاشه خر ضعیف بدره را اندر دم رفته کاروان بندممسعودسعد آن رفته که بود دل بدو مشغولم وافکنده به شمشیر جفا مقتولمسعدی ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت ای خداوند رایسعدی - از جای رفته یا (رفته ز جای)؛ از مکان برخاسته از جای حرکت کرده تغییر مکان داده کوچیدن (از فرهنگ فارسی معین) : درفشی پس پشت پیکر همای همی رفت چون کوه رفته ز جایفردوسی - بخشم رفته؛ خشمگین خشمناک غضبناک شده درخشم شده بحالت غضب عزیمت کرده : مرحبای ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگویسعدی کاش آن بخشم رفتهء ما آشتی کنان بازآمدی که دیدهء مشتاق بر درستسعدی - بررفته؛ بالارفته بلند : ای زود گرد گنبد بررفته خانهء وفا بدست جفا رفتهناصرخسرو - ره رفته؛ که راه رفته باشد که راه را درنوردیده باشد || - عزیمت کرده راهی شده عازم شده سفرکرده : به ره خفتگان تا برآرند سر نبینند ره رفتگان را اثرسعدی || مقدرشده کار انجام گرفته (یادداشت مؤلف) پیش آمده رخ داده پیش آمد : دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کنفردوسی - رفته بودن؛ مقدر بودن معین بودن : در ازل رفته بود که مدتی بر سریر غزنین و خراسان و هندوستان نشیند [ محمد بن محمود غزنوی ] ناچار بباید نشست (تاریخ بیهقی) - قلم رفته؛ قضای نبشته تقدیر (یادداشت مؤلف) : قلم رفته را چه چاره بود (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1166 ) - کار رفته؛ کار انجام شده کار درگذشته : مکن یاد از گذشته کار کیهان که کار رفته را دریافت نتوان (ویس و رامین ||) گذشته (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) بشده ماضی (یادداشت مؤلف) سپری شده : یکی تا نیابد غم رفته چیز بدان هم نگردد یکی شاد نیزاسدی رفته چون رفت طلب نتوان کرد چشم ناآمده بین بایستیسعدی آینده و رفته را نگه کن بشمرکه تو در میان چه باشیسعدی زمان رفته نخواهد به گریه بازآمد نه آب دیده که گرخون دل بپالاییسعدی برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم تقصیرهای رفته بخدمت قضا کنیمسعدی || معمول معمول به متداول (یادداشت مؤلف) - رسم رفته؛ رسم گذشته معمول قدیم : وقت نماز خطبه بر رسم رفته کردند (ابولفضل بیهقی چ ادیب ص 328 ) پس کوتوال را گفت: [ مسعود ] بر اثر ما به لشکرگاه آی با جملهء سرهنگان قلعه تا خلعت وصلت شما به رسم رفته داده آید (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240 ) اشتران سلطانی را به دیولاخها به رسم رفته گسیل کردند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ) رسم رفته است که چون وزارت به محتشمی رسد آن وزیر مواضعه نویسد (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209 ) پس از آن اعیان شهادات و خطهای خود را بدان نویسند چنانکه رسم رفته است (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ) به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب مسعودسعد || گفته شده مذکور - سخن رفته؛ سخن گفته شده سخن مذکور سخنی که گفته آمده است : گر به مستی سخنی گفتم و رفت سخن رفته ز سر باز مگیرخاقانی - گناه و حدیث رفته؛ مذکور بر زبان جاری شده واقع شده : مگر شاه آن شفاعت درپذیرد گناه رفته را بر وی نگیردنظامی شکنج شرم در مویش نیاورد حدیث رفته بر رویش نیاوردنظامی || سوده (یادداشت مؤلف) سائیده شده چنانکه در پارچه و فلز بر اثر اصطکاک || مفقودشده (ناظم الاطباء) گمشده ازبین رفته : بدو کرد آراسته تاج و تخت از آن رفته نام و بدین مانده بختفردوسی ز عمر رفته بود علم خلق را که چه رفت ز عمر مانده نداند بجز خدای علیمسوزنی ماتم عمر رفته خواهم داشت زآن سیه جامه ام چو میغ از توخاقانی دست بر سر زنی گرت گویم کآن بهین عمر رفته بازپس آرخاقانی طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند بر عمر گذشته همچنان می گریمسعدی - روزفرورفته؛ روزغروب کرده || - به مجاز آنکه روز او به شب بدل شده کنایه از کسی که خوشبختی او به بدبختی مبدل گردیده بدبخت تیره روز : برفروزید چراغی و بجویید مگر به من روزفرورفته پسر بازدهیدخاقانی امروز منم روزفرورفته و شب نیز سرگشته ازین بخت سبکپای گران خواب خاقانی || کنایه از از خودشده و عاشق و حیران خشم رفته و خواب رفته و روغن رفته و سامان رفته و سررفته از مرکبات آن است (آنندراج) : بستهء زلف مشکسا خستهء چشم فتنه زا رفتهء جلوهء رسا کرد که کرد یار کردسعدی - دل از دست رفته؛ عاشق شیدا مفتون دلداده : آن شنیدی که شاهدی بنهفت با دل از دست رفته ای می گفت سعدی (گلستان) - وارفته؛ کنایه از ازخودشده و عاشق و حیران (آنندراج) : همچو من واله و وارفته فراوان دارد چهره ات سخت به ماه رمضان می ماند اشرف (از آنندراج ||) - سست و کاهل و بی دست و پا || مرده و فوت شده (ناظم الاطباء) درگذشته متوفی (فرهنگ فارسی معین) : چرا گنج آن رفتگان بایدم وگر دل ز دینار بگشایدمفردوسی از آن رفته نام آوران یاد کرد به داد و دهش گیتی آباد کردفردوسی بدین سان همی بود تا هشت ماه پسر گشت مانندهء رفته شاهفردوسی رخ بدسگالان تو زرد باد وزآن رفته جان تو بی درد بادفردوسی ماتم خواجگان رفته بدار کز درخت کرم نهال نماندخاقانی چو اسکندر آسوده شد هفته ای نیاورد یاد از چنان رفته اینظامی باری نظر به حال ضعیفان رفته کن تا مجمل وجود ببینی مفصلیسعدی این خط جاده ها که به صحرا نوشته اند یاران رفته با قلم پا نوشته اندصائب طومار درد و داغ عزیزان رفته است این مهلتی که عمر عزیزست نام اوصائب.