رعنایی
[رَ] (حامص) رعنائی زیبایی (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) حسن وجمال و دلربایی (ناظم الاطباء) : آمدند از کشی و رعنایی با هزاران هزار زیبایینظامی تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی سعدی || غنج و ناز (لغت فرس اسدی در مادهء غنجه) غمزه رعنایی چشم باشد (لغت فرس اسدی نسخهء پاول هورن): زلفت چو هر غوغاییی چون زیر هر سوداییی چشمت به هر رعناییی آب رخ ما ریخته خاقانی چشم رعنایی بدوزند اختران روزکور خسرو سیاره چون بر اوج کیوانی نشست (راحه الصدور راوندی) هر چه وصف تو بگویند به زیبایی هست وآنچه از چشم تو از شوخی و رعنایی هست سعدی - رعنایی فروشان چمن؛ گلها و ریاحین (آنندراج) (از مجموعهء مترادفات ص 301 ) : سایه پرور نوجوانان را به گلزار آورد شوق رعنایی فروشان چمن بی اختیار دانش (از آنندراج ||) نیکوقامتی بلندبالایی رشاقت و موزونی قامت (از یادداشت مؤلف) : تا شود بر گل نکورویی وبال تا شود بر سرو رعنایی حرامسعدی هرگز بود آدمی بدین زیبایی یا سرو بدین بلندی و رعناییسعدی سروآسا در غایت رعنایی شاخ و برگ باز کنند (فلاحت نامه ||) رفتار زیبا (ناظم الاطباء) : کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا بعمدا می رویسعدی || خودآرایی (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) : شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد سعدی || کم عقلی نادانی (فرهنگ دکترمعین) : همیشه زن فریبی پیشه دارند ز رعنایی همین اندیشه دارند (ویس و رامین) معیوب نیستی تو ولیکن ما بر تو نهیم عیب ز رعناییناصرخسرو سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن چو روزگار به پیرانه سر ز رعناییسعدی بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم سعدی || خودبینی خودخواهی (فرهنگ فارسی معین) غرور تکبر (آنندراج) : صخری از رعنایی و بی ادبی پیاله بینداخت و من ترسیدم (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 673 ) وکیل دریا از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد (کلیله و دمنه) بست چون زردگل به رعنایی کهربا با نگین صفرایینظامی چو کارم را به رسوایی فکندی سپر بر آب رعنایی فکندینظامی || دورنگی (از آنندراج).