آشفته حال
[شُ تَ / تِ] (ص مرکب)مجذوب. شوریده در اصطلاح صوفیان :
ندانی که آشفته حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کائنات (کذا).سعدی.
مکن عیب آشفته حالان مست
که غرق است، از آن میزند پا و دست.
سعدی.
|| پریشان و بی بضاعت :
بدیدار مسکین و آشفته حال.سعدی.
ندانی که آشفته حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کائنات (کذا).سعدی.
مکن عیب آشفته حالان مست
که غرق است، از آن میزند پا و دست.
سعدی.
|| پریشان و بی بضاعت :
بدیدار مسکین و آشفته حال.سعدی.