رسته

معنی رسته
[رَ تَ / تِ] (اِ) صف (منتهی الارب) (السامی فی الاسامی) (دهار) (ترجمان القرآن) رزدق، معرب رسته (منتهی الارب) مطلق صف و قطار اعم از انسان یا حیوان دیگر (ناظم الاطباء) (از برهان) رست رده رج رگ (یادداشت مؤلف) مطلق صف رده قطار (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ سروری) در این معنی مخفف راسته (فرهنگ سروری) صف ردیف (لغت ولف) (از فرهنگ نظام) صف که مراد دستهء مردم یا دندان و جز آن میباشد که پهلوی یکدیگر قرار گیرند (از شعوری ج 2 ورق 15 ) صف کشیده (انجمن آرا) صف و رده (از لغات شاهنامه) راسته (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ فارسی معین) صف زده باشد چون رستهء مردم و رستهء دندان (فرهنگ جهانگیری) : پیادگان با سلاح بسیار در پیش سواران ایستاده و مرتبه داران دو رسته (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ) در میان سرای دو رسته غلام بود، یک رسته نزدیک دیوار ایستاده با کلاههای چهارپر تیر یک دیوار ایستاده با کلاههای چهارپر تیر و کمان بدست شمشیر و شقا و نیم لنگ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 551 ) چون صبح بدمید چهارهزار غلام سرایی در دو طرف سرای اماره بچند رسته بایستادند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ) بر کنار جوی بینم رستهء بادام و سیب راست پنداری قطار اشترانند انبرهغواص رستهء دندان نیاز آنجا و پیر هشت خلد از بن دندان طفل هفت مردان آمدهخاقانی لاجرم شاید ار به رستهء بید زنگی چارپاره زن شد سارخاقانی جانا دهنی چو بسته داری در بسته گهر دو رسته داریعطار تا کی مانی که کاروان رفت در رستهء کاروان ما باشعطار دو رسته لؤلؤ منظوم در دهن داری عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثورسعدی چون درّ دورستهء دهانت نظم سخن دری ندیدمسعدی آن درّ دورسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانمسعدی دو رسته درم در دهان داشت جای چو دیواری از خشت سیمین بپایسعدی زینت همین دو رستهء دندان تمام بود وز موی در کنار و برت عنبرینه ایسعدی دو لب عقیق و زیر عقیقش دو رسته دُر نرگس دو چشم و زیر دو نرگس گل تری حسین ایلاقی اتصاف؛ دو رسته گردیدن با هم دمص؛ رستهء بنا یا چینهء دیوار هرچه برتر از رستهء بنا باشد ذعاع؛ مسافتی از خرمابنی تا خرمابن دیگر در رسته (منتهی الارب) السکّه؛ رستهء خرما (السامی فی الاسامی) صطر؛ رسته از هر چیزی عَرَق؛ رستهء خرمابنان قِطار؛ رستهء شتر مخرف، مخرفه؛ رستهء میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هر یک از آنها که خواهد، چیدن تواند (منتهی الارب) - رسته شدن؛ صف کشیدن (یادداشت مؤلف): اصطفاف؛ رسته شدن (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغهء زوزنی) - همرسته؛ همردیف هم قطار هم راسته هم صف که در یک ردیف و صف قرار گیرند که در یک راستهء بازار قرار گیرند : چو همرستهء خفتگانی خموش فروخسب یا پنبه درنه بگوشنظامی || صنف (از لغات شاهنامه) دکانهای بازار که در یک صف واقع است فرهنگستان مقرر داشته است که این کلمه بجای صنف به کار رود: رستهء آهنگران، رستهء کفشدوزان (از لغات فرهنگستان) گروهی از مردم دارای یک شغل صنف: رستهء آهنگران (فرهنگ فارسی معین ||) راسته از هر چیز مانند راستهء بازار و خانه هایی که در یک صف واقع شوند (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف) صف یعنی چند چیز که پهلوی هم باشند، چنانکه دکانهای بازار که تا دو برابر باشند (غیاث اللغات) کلبه ها و دکانهای پیشه وران بر یک صف (فرهنگ سروری) (از فرهنگ خطی) دکانهایی که در یک ردیف در بازار واقع اند (فرهنگ فارسی معین) دکان و درخت بر یک صف (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری) کلبه های پیشه وران بود بر صف، و هر صفی را راسته خوانند (لغت فرس اسدی) صف دکانها و خانه ها و مانند آن، و ظاهراً مخفف راسته است و رستق( 1) معرب آن (از آنندراج) صف دکان (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) راسته، یعنی عده ای از دکانهای بهم پیوسته و مستقیم، امروز راسته گویند (یادداشت مؤلف) : به شهر که درآمدی نخست به رستهء طباخان و خوردنی پزان طواف کردی (سندبادنامه ص 206 ) پلی بود قوی، پشتوانه های قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه گونه و بر پشت آن دو رسته دکان برابر یکدیگر چنان که اکنون هست (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ) غلامی سیصد از خاصگان در رسته های صفه نزدیک امیر ایستادند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ) بازار (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی، نسخهء خطی کتابخانهء نخجوانی) (از غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) (از آنندراج) بازار که در آن خرید و فروش انجام می گیرد (از شعوری ج 2 ورق 15 ) مجازاً، بازار که صف دکانهاست (فرهنگ نظام) به مناسبت صف و صنف به بازار هم اطلاق شده است یعنی از عبارت رستهء بزازان یا رستهء درودگران نقل به محل رسته شده، اکنون هم کلمهء رسته بازار در بعضی شهرهای ایران از همان اصل است (لغات شاهنامه) : کند کم درین رستهء دیرپای نکوهنده لاف فروشنده رامسعودی دی بر رستهء صرافان من بر در تیم کودکی دیدم پاکیزه تر از درّ یتیممسعودی تا کی روم از پویهء تو رسته به رسته بوطاهر رسته ها بینم بی مردم و درهای دکان همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار فرخی از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چشم گر به رستهء عاشقان هرگز نبودی آشنا عسجدی آب راه یافت اما بسیار کاروانسرای که بر رستهء وی بود ویران کرد (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) تا درین رسته ای که مسکن توست نفست ار کجرو است دشمن توستاسدی ز جان فروشان در رسته ها ز خوف و رجا خروش خیزد پیش و پس و یمین و یسار مسعودسعد راستی کن که اندرین رسته نشوی جز به راستی رستهسنایی در این رسته به سیم و پشیز هیچ چیز ندهند (مقامات حمیدی) امیدهاست که از یال او ادیم برند هزار کفشگر اندر میان رستهء تیمسوزنی ممکن که در حوالی بازارها نبودی گُنجای هیچ سوزن از رسته های بی مر شرف الدین شفروه ای ای نفس به رستهء قناعت شو کآنجا همه چیز نیک و ارزان استانوری بر سر بازار دهر نقد جفا میرود رسته ای ار ننگری رستهء خذلان اوخاقانی در گلستان عمر و رستهء دهر پس گل خار و بعد نفع ضر استخاقانی رستهء دهر و فلک دیده و نشناخته رایج این را دغل بازی آنرا دغاخاقانی بضاعت سخن خویش بینم از خواری بسان آینهء چین میان رستهء زنگ ظهیر فاریابی بدان رسته کآن رود را بود میل همیشه چو آید سوی رود سیلنظامی رخت برچین از در دکان هستی چون ترا اندرین رسته که هستی کس خریداری نماند سیف اسفرنگی (از فرهنگ نظام) نسق تصفیف دکاکین آن رونق شکن رستهء لؤلؤ خوشاب (ترجمهء محاسن اصفهان) در رستهء جمال تو هر دل که عاشق است خالی به یک نظر دهد و رایگان دهد سلمان ساوجی (از آنندراج) در رسته ای که صبح فروشی کند رخت رخ هست نیم لمعه بیک دامن آینه شرف الدین شفایی (از آنندراج) بر نقادان رستهء بلاغت و جوهریان روز بازار فضل و براعت (مقدمهء دیوان حافظ چ قزوینی ||) راه (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) شارع عام (فرهنگ جهانگیری) شارع عام یعنی شاهراه (از شعوری ج 2 ورق 15 ||) قاعده و قانون و طرز و روش و طریقه و آیین و رسم (ناظم الاطباء) قاعده (فرهنگ سروری از جهانگیری) قانون و قاعده و طرز و روش (لغت محلی شوشتر) (برهان) طرز روش طریقه آیین قاعده (فرهنگ فارسی معین) - بی رسته؛ بیقاعده و بیقانون خارج از رسم و قاعده : چوبی راه آمده که به نظر می آید مصحف « رستاق » و بی رسته کشتی مرا چه گویی که بی راه و بی رسته ای ناصرخسرو ( 1) - در آنندراج باشد « رستق ».
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.